به عنوان يكي از علاقه مندان فيلم هاي هيچكاك حق داشتم كتاب «سفر فليشا» را انتخاب كنم. پشت جلد اين كتاب نوشته است «بي ترديد علاقه مندان آثار آلفرد هيچكاك و روث رندل مجذوب اين داستان مي شوند». پس به اين اعتبار شروع به خواندن كردم و صفحه به صفحه منتظر بودم تعليق، دلهره و بازي تقدير و هر آن چيز ديگر كه از هيچكاك به خاطر داشتم از راه برسد، ضيافتي برپا شود، حظي ببرم و تمام. راستش را بخواهيد با خواندن صد، صد و ده صفحه اول نااميد شدم. نشاني از هيچكاك نبود و در عوض نكبت و رنج مطلق بود؛ مملو از عقب ماندگي، فقر، مرگ و دست و پا زدن براي زنده ماندن و نفس كشيدن. «فليشا» دخترك جوان از شهري كوچك در ايرلند سفرش را آغاز كرده بود به هواي پيدا كردن دوستش در بيرمنگام انگليس و البته بيشتر به خاطر اعاده حيثيت؛ حيثيتي كه در شهر كوچك، عقب مانده و فقير حومه دوبلين به زعم پدر و برادرانش لكه دار شده است. آن طور كه فليشا مي گويد همه اين دردسرها نشاني از عشق دارد. او عاشق جاني است و فكر مي كند جاني هم عاشق او. فاصله افتادن ميان آنها هم تقصير شرايط بد اقتصادي ايرلند اوايل دهه 90، درگيري هاي مدام ميان ايرلند و انگليس است و البته ورود بد موقع آقاي شي مالرون به كافي شاپ دياموند. فليشا و جاني براي خداحافظي آخر به كافه دياموند رفته بودند كه قهوه يي بنوشند. جاني آدرس محل كارش در بيرمنگام انگليس را به دختر بدهد، خداحافظي كند و... كه مالرون ناگهان از راه مي رسد و آدرس دادن و خداحافظي عاشقانه ميان خوش و بش هاي دوستانه و بوق اتوبوس گم مي شود. فليشا سفر نكبت بارش و هروله ميان حس گناه و عذاب و وجدان و اخلاق را از همين جا آغاز مي كند. ويليام ترور، فليشا را به انگليس صنعتي شده، سرگيجه آور و خشن مي فرستد و در كنار اين سفر پرده از حقايق و واقعيات برمي دارد؛ حقايق و واقعياتي كه جز پوچي و توهم و در بهترين حالت جز مرگ نيست. جالب اينكه ويليام ترور جابه جا از زبان يكي از شخصيت هاي رمان، دوشيزه كاليگاري مي گويد «سعادت در انتظار آنها است كه مي ميرند،» و اما من گفتم به اعتبار آن جمله كه پشت جلد كتاب نوشته شده بود، رمان «سفر فليشا» را انتخاب كردم، به اعتبار هيچكاك. بالاخره دلهره، تعليق، توهم و تقدير و در يك كلام مفهوم هيچكاكي از ميانه راه وارد داستان مي شود؛ بعد از آن سقط نمادين فليشا و فاصله گرفتن ظاهري اش از نكبت. بيرمنگام خشن و سرد و بي اعتنا اصلاً جز تحقير و ترحم حقارت بار، وحشت و نكبت چيزي براي فليشا ندارد. او راهي سفر شده تا عرق بريزد، رنج بكشد بسان يك مسيحي خوب تا جوابي بگيرد. اما ترور هيولايي از توهم و خيال در بيرمنگام خلق كرده كه همه حقايق را مي بلعد. شايد ترور با خلق اين هيولا، خواسته باشد طعنه يي هم به روابط دو كشور ايرلند و انگليس بزند؛ ايرلندي كه همواره براي استقبال تلاش مي كند و انگليسي كه لقب بريتانيايي كبير را يدك مي كشد و سرزمين هاي حول و حوش جزيره را ملك طلق خود مي پندارد. آنهايي كه حتي اخبار را كوتاه و سرسري دنبال كنند نام جنبش شين فين را شنيده اند و با تلاش اين گروه براي حفظ استقلال ايرلند جنوبي آشنا هستند. ترور به شين فين اشاره يي نمي كند اما ذهن سيال فليشا در طول سفر مدام به گذشته پناه مي برد و در اين گذشته چيزي جز فقر و عقب ماندگي و جنگيدن براي به دست آوردن استقلال نيست. ويليام ترور براي نوشتن «سفر فليشا» جيمز جويس، فاكنر و گرين را كنار هم قرار داده است. سيال ذهن فليشا، فاكنر را به ياد مي آورد و درگيري با حس گناه و رنج كشيدن براي رستگاري شخصيتي چون فليشا يا آقاي هيلديچ تداعي كننده كاتوليسيسم جاري در رمان هاي گرين است. رمان «سفر فليشا» در صفحات خود تصاويري از جامعه امروز انگليس و ايرلند را نمايش مي دهد و در كنار روايت داستان سفر و كشمكش هاي دختر ايرلندي، مثل يك ژورناليست و گزارشگر وضعيت و گرفتاري هاي شهرهاي حاضر در داستان را هم گزارش مي كند. حضور سرنگ هاي دست دوم و چندم، توصيه اعضاي گروه هاي مبارزه با ايدز، رفت و آمد زنان و دختران بي جا و مكان و هرزه گرد و بيكاري در شهري صنعتي مثل بيرمنگام، جزييات تاثيرگذار رمان «سفر فليشا» است؛ جزيياتي كه اين رمان را همچون بسياري ديگر از رمان هاي هم دوره اش آماده اقتباس تصويري كرده است. فيلم «سفر فليشا» به كارگرداني اتوم اگويان در سال 1999 اقتباس تصويري از اثر ويليام ترور است. فيلم مهجور و كم سروصدايي است. حيف كه هيچكاك زنده نيست، هر چند او سال ها پيش از خلق رمان سفر فليشا و شخصيتي شگفت انگيز به نام آقاي هيلديچ، در فيلم «رواني» هيلديچ را با كمك رمان روبرت بلاچ به وجود آورده بود. رمان «سفر فليشا» سال 1388 در ايران با ترجمه الاهه دهنوي توسط نشر مرواريد منتشر شده است و متاسفانه تا امروز با تيراژ هزار و صد تا هنوز چاپ اولش تمام نشده.