شناخت يك كشور بدون شناخت «روح» آن بسيار سخت است و در بعضي مواقع امكان پذير نيست زيرا «روح» كشور است كه به مردم، قانونگذاران و دولتمردانش حيات، تاريخ و زندگي مي دهد. بنا بر همين اصل است كه شناخت چين بدون كنفوسيوس معنا و مفهوم ندارد. اين نظر چين شناسان از جمله هلموت اشميت، صدراعظم اسبق آلمان است.
هلموت اشميت صدراعظم آلمان (غربي) از سال 1974 تا 1982 را مي توان اولين سياستمدار اروپايي و در كل غرب دانست كه به چين كمونيست سفر كرد. او فقط در مقام سياستمدار به چين سفر نكرد بلكه پس از صدراعظمي هم تحولات چين را از نزديك مشاهده و پيگيري مي كرد.
هلموت اشميت، چين را طي دو مرحله نظاره كرده است؛ چين زمان رهبري مائو و چين زمان رهبري دنگ شيائوپينگ.
تجربه و دانش هلموت اشميت درباره چين را فرانك سيرن خبرنگار آلماني نشريه «ويرت شافتز وخه» و ساكن چين، در كتابي با عنوان «چين ابرقدرت آينده» جمع آوري كرده است. هلموت اشميت در مقدمه يي كه بر اين كتاب نوشته است متواضعانه تكليف خواننده را با شخص خود - يعني هلموت اشميت - با ذكر اين جمله مشخص كرده است. او در اين نوشته مي گويد؛«.... خوانندگان به اين اعتقاد نادرست نرسند كه اطلاعات من درباره همه مسائل چين دقيق و گسترده است.» اما زماني كه وارد متن كتاب مي شويد متوجه اطلاعات عميق و دقيق اشميت در خصوص چين مي شويد.
اشميت هم در خصوص تاريخ چين تبحر دارد و هم در خصوص «روح» چين كه همان كنفوسيوس است. كتاب فرانك سيرن و مصاحبه يي كه وي با اشميت مي كند از آن بابت قابل توجه است كه اشميت هم در مقام يك ديپلمات برجسته و هم يك سياستمدار به چين نظر مي اندازد،بنابراين براي او همان قدر چين زمان مائو كه جهان درگير جنگ سرد است اهميت دارد كه چين زمان دنگ شيائوپينگ به عنوان كشوري كه از لحاظ اقتصادي هم نوظهور و هم قدرتمند است. مصاحبه با هلموت اشميت از آنجا آغاز مي شود كه وي در مقام صدراعظم آلمان غربي و در سال 1975 به چين سفر و با مائو ديدار مي كند. مائو از نظر اشميت فردي بود فوق العاده تحريك پذير، بااستعداد و داراي جاذبه، بي ملاحظه و خودراي، نيمه فرهيخته اما با قدرت درك بالا. اين خصوصيات با خصوصيات دنگ كه پس از مائو و در يك فرآيند رهبري اصلاحات در چين را در دست مي گيرد بسيار متفاوت است. از نظر اشميت، دنگ شيائو پينگ فردي بود بسيار مودب، خودراي، مبتكر، واقع بين و در عين حال ايده آليست. شايد همين واقع بيني و در عين حال ايده آليست بودن او باعث شد كه چين پس از مائو بتواند خط مشي متفاوت و در همان حال مغاير با اصول مائو را برگزيند. از نظر دنگ شيائو پينگ اصول تا زماني معنا داشت كه بتواند اهداف را پيش ببرد در غير اين صورت بايد آن اصول را كنار گذاشت زيرا «گربه سياه يا سفيد فرق نمي كند مهم آن است كه موش را بگيرد.»
اما آنچه توانست چين زمان مائو را كه يك چين عقب مانده و تقريباً منزوي از جهان بود به چين فعلي كه جزء قدرت هاي بزرگ اقتصادي است ارتقا دهد، جدا از تغيير در تاكتيك و استراتژي كشورداري، به آيين كنفوسيوسي آنها برمي گردد.
در آيين كنفوسيوس، احترام به سلسله مراتب و صبوري در كارها، از اصول اوليه اين آيين است. شايد بر همين مبنا است كه در چين «كنفوسيانيسم» به عنوان «علم اخلاق گسترده يي كه بر پايه عقلانيت به وجود آمد» شكل گرفت و در طول 2100 سال گذشته در آن كشور به صورت يك مكتب كه مورد قبول اقشار مردم است، درآمد.
اشميت در خصوص تاثير اين مكتب بر تحولات چين و در پاسخ به اين سوال كه «آيا شما مي توانيد در ارزيابي تان به آنجا برسيد كه دولت چين بر مبناي تجارب سنتي گذشته اش (آيين كنفوسيوس) در مواقع بروز بحران هاي بزرگ با هوشمندي بيشتري برخورد مي كند، تا دولت امريكا؟» چنين پاسخ مي دهد؛ «لازم است انسان با احتياط به اين نوع قضاوت هاي كلي برخورد كند. چيني ها از زمان گشايش كشورشان هنوز با ضربه يي در مقياس 11 سپتامبر روبه رو نبوده اند. با اين وصف انسان مي تواند به اين نتيجه برسد كه تعاليم قديمي كنفوسيوس تاثير داشت، وقتي كه ديده مي شود چطور آنها محتاطانه با عمليات تحريك آميزي مانند بمباران سفارت چين در بلگراد عكس العمل نشان دادند.» يا آنكه «كنفوسيوس بنيادها را دست كم نمي گيرد براي اينكه سلسله مراتب نقش بااهميتي دارند. آنجا كه سلسله مراتب كارايي دارند به بنيادها احتياجي نيست.»
كتاب «چين - ابرقدرت آينده» از اين حيث مهم است كه تحليل هاي مربوط به نقش پرقدرت چين را نه يك تحليلگر - كه تحليل شان قابل توجه است - بلكه سياستمدار كاركشته يي مانند هلموت اشميت مطرح مي كند. او در مقدمه اين كتاب هدف از انتشار آن را اميد سه گانه يي دانست كه «اولاً در زمينه فرهنگ بيش از سه هزارساله چين براي خواننده آگاهي لازم حاصل شود؛فرهنگي كه در طول زمان تكامل يافته و در دوران انقلاب فرهنگي مائو درهم كوبيده شد و امروز يك تجديد حيات باورنكردني را از سر مي گذراند. ثانياً بتوانم كمك كنم پرمدعايي نسنجيده اخلاقي و سياسي در ارتباط با چين فيصله يابد و ثالثاً چين به هيچ عنوان در به وجود آمدن مشكلات اقتصادي و اجتماعي امروز اروپاي غربي مقصر نيست.»