کتاب :: نگاهی به رمان مساله زنها بودند (نوشته علي صالحي)
نگاهی به رمان مساله زنها بودند (نوشته علي صالحي)
10 ارديبهشت 1388
سفر در رويا، زمان وم كانهاي مجازي تا به امروز نه در قدرت علم بوده و نه توسط جادو و كيميا تحقق پيدا كرده است. اين طرفه كيميايي است كه تنها در دنياي هنر و خاصه در ادبيات به عينيت تبديل ميشود دنيايي كه در آن دروغ، حقيقيترين و زيباترين چيزهاست و با ورود به آن پا در هزار توي خاطرهها و عشقهايي ميگذاريم كه بيشباهت به واقعيت نيستند. پس باور ميكنيم و با آن همراه ميشويم و در مقابلمان آيينهاي را مجسم ميكنيم كه بازتابش چيزي بهجز خودمان نيست و با كمي تفاوت شاهد زندگي خود ميشويم. اما در واقعيت هر دروغي را باور نميكنيم، پس لازمه يك دروغ باورپذير رعايت قراردادهاي روزمره، استفاده از الگوهاي درست، بجا و منطقي است. در رمان مساله زنها بودند (نوشته علي صالحي) كه به تازگي توسط نشر ثالث منتشر شده است، كم و بيش با چنين دنيايي مواجه ميشويم. اين رمان به واسطه استفاده از ساختار (به معناي اسكلتبندي و چارچوب كلي كه قصه يا محتواي رمان روي آن سوار است) غيرمعمول و پيچيدهاش تحسينبرانگيز است و اين ساختار از دو جنبه قابل بررسي است. اول آنكه اين رمان با استفاده از تكنيك داستان در داستان تبديل به چند داستان كوتاه مجزا شده است كه با پيوندهاي مشترك و نقاط اتصالهاي ظريف در دل هم تنيده شدهاند، هر يك از اين داستانها به تنهايي قصه مجزايي نيستند و بهعنوان يك واحد مستقل محسوب نميشوند بلكه از كنار هم قرار گرفتن اين خوده داستانها به صورت موازي و يا پشت سر هم كل واحدي شكل ميگيرد و در كليت است كه آنها معنا پيدا ميكنند. اما اين موازي بودن داستانها لزوما به معني اتفاق همزمان آنها نيست بلكه موازي بودن اين داستانها يا بهتر است بگويم عناصر شكلدهنده آنها به صورت ذهني اتفاق ميافتد يعني يك عنصر در واقعيت عنصر مشابه آن را در خيال تداعي ميكند مثل ديدن يك منظره يا يك عكس يا هر چيز ديگري كه ما را يك لحظه به دوران كودكي ميبرد، در واقع نويسنده در اين اثر دو قصه اصلي را به اين طريق موازي پيش ميبرد، اول قصه امير است. اين قصه پيرامون شخصيت اصلي داستان (گذشته و حالش) بسط و گسترش پيدا ميكند. دوم چند داستان كه همه در قالب داستانهايي هستند كه امير در رمان مينويسد و در اصل از نوعي فاصلهگذاري يا به عبارت ديگر بيگانهسازي استفاده ميشود و البته اين داستانها سهم بسزايي از رمان اصلي را به خود اختصاص ميدهند تا جايي كه كفهاي در قصه در رمان اصلي تقريبا برابر ميشود و اين نكته قابل بررسي دوم است. البته در اين بين داستانك كوتاه ديگري هم وجود دارد (شرح نظرات منتقد بر داستان راوي) كه فصل كوتاهي از رمان را اشغال كرده است و به نظر من بود و نبودش لطمهاي به ساختمان رمان وارد نميكند و بيشتر شبيه نوعي دهنكجي است. اما نكته دوم كه پيوند اين دو داستان به هم و ايجاد يك كل را موجب ميشود، چينش شخصيتها در لايههاي متعدد و موازي از هم است، لايه اول امير بهعنوان شخصيت اصلي داستان و لايه دوم شخصيتهاي ذهني داستانهاي او است كه در جريان قصه اول شكل گرفته و به عينيت تبديل ميشوند. حلقهاي كه از كنار هم قرار گرفتن اين دو بخش داستاني در ذهن ما شكل ميگيرد در واقع از سه نوع ارتباط اصلي تشكيل ميشود اول رابطه خواننده با امير، دوم رابطه امير با داستانهاي خودش و سوم رابطه داستانهاي او با خواننده اما در اين سيكل محور اصلي باز همان امير است زيرا ارتباط خواننده با داستانهايي كه او مينويسد به واسطه عناصر مشتركي است كه براي ساخت شخصيتهاي داستاني از مريضهايش وام ميگيرد و اينجاست كه اصليترين نقطه ضعف داستان خودنمايي ميكند. اگر بپذيريم كه محور تمام روابط در اين رمان امير است و چيزي كه دو خط موازي و اصلي داستان را به هم پيوند ميزند استفاده او از مريضهايش براي خلق كاراكترهاي داستانهايش است بايد بپذيريم كه سهم عينيت و ذهنيت نه در داستان اصلي بلكه براي امير بهعنوان محور اصلي تشكيلدهنده داستان مساوي است يعني داستان امير در يك طرف و داستانهايي كه او مينويسد در طرف ديگر از لحاظ كمي با هم برابر هستند و بار رمان را به يك اندازه بر دوش ميكشند اما آيا از لحاظ كيفي هم برابر هستند؟ آيا هر شخصيتي تنها به اندازه ميزان حضورش در رمان پرداخت شده است؟ اينجاست كه نويسنده شخصيتهاي فرعي داستان را فداي شخصيت اصلي ميكند. وقتي كه از زن ايستگاه برازجون صحبت ميكند و نيمه تمام رها ميشود يا وقتي كه عاقبت سكينه براي ما معلوم نميشود و به حليمه جز در موارد دلخواه اشارهاي نميشود شايد بگوييم شرايط رمان ايجاب ميكند كه داستانكهاي امير نيمهكار رها شوند اما اين دليل خوبي نيست براي آنكه شخصيتها در عرض حركت نكنند يا به بيان ديگر شخصيتها مستقل از داستان ساخته نشوند. مساله بعدي مسالهانتخاب نوع روايت است. به نظر من انتخاب راوي داناي كل محدود به ذهن لااقل براي ساخت صحنههاي واقعي رمان يعني صحنههاي امير انتخاب هوشمندانهاي است، زيرا داناي كل محدود در واقع چيزي مابين داناي كل و روايت اول شخص است. انتخاب اين نوع روايت به دليل جامع بودن آن از پراكنده شدن داستانها (به دليل تعدد آنها) جلوگيري كرده و حشو و زوائد داستاني كه ممكن است در حالت اول شخص روي هر نوع ديگر زاويه ديد به وجود بيايد را در خود محصور ميكند.