كافي است يك بار شيطان را به درون خويش راه دهيم تا شيطان ديگر هيچ وقت ازما نخواهد كه به او اعتقاد داشته باشيم.(1)
فرانتس كافكا
«يادبود ايوب در جهان كافكا» در كنار «سيري در جهان كافكا» دو اثر ارزنده نويسنده و مترجم نامآشنا و تواناي فلسفه در ايران، سياوش جمادي است. اين نوشته نگاهي دارد به اثر نخست، يادبود ايوب در جهان كافكا كه سال 1379 توسط انتشارات قطره به چاپ رسيده است. جمادي در اين اثر خود به واكاوي مباني و ريشههاي فكري و اعتقادي كافكا ميپردازد و با تكيه بر دانش و تجربه گسترده خود از ادبيات و فلسفه مغربزمين و بعلاوه تسلط بر زبان آلماني، شناختي تازه و ديگرگونه از اين نويسنده پرآوازه ادبيات جهان به دست ميدهد كه در آشفته بازار ترجمههاي دست چندم و خوانشهاي غلط و عمدتا يكسويه از كافكا عملي شايسته تحسين و ستايش بسيار است. كتاب بعلاوه شامل بخشي نيز با نام آثاري از كافكاست كه خود مشتمل بر گزيدهاي از كلمات قصار و داستانهاي كوتاه كافكا به انتخاب و ترجمه سياوش جمادي است.
سياوش جمادي در مقدمه كتاب با عنوان تذكار قبلي اينچنين شكل مواجهه درست با اثر هنري و در ادامه مواجهه خود را با آثار كافكا شرح داده و پيشاپيش دريافتهاي خود از آثار وي را مبرا از شائبههاي نقادانه اعلام ميكند: «اساسا نسبت طبيعي با آثار ادبي از آن خواننده است، نه منقد. [جمادي عامدانه واژه «منقد» را به جاي «منتقد» به كار ميبرد] خواننده با عقل و احساسش (نه يكي از آنها) با اثر همزيستي دارد و منقد اثر را به تركيبي از مناسبات صرفا معقول تبديل ميكند. منقد به تبديل اثر به ماشين قابل شناخت ميبالد و خواننده به عواطف خود. منقد گريستن و خنديدن با آثار هنري را مايه خفت و شرمساري ميداند و خواننده اثر را در اشك شوق و اندوه خويش باز ميزيد. خواننده نسبت به اثر چون هم صحبتي مشتاق است و منقد چون مامور تدفين. منقد هيجانها و عواطف خود را سركوب ميكند تا مبادا قاب پيشساختهاي كه قرار است نويسنده و اثرش را در آن دفن كند، كج و كوله از آب درآيد و خواننده بند از شوق و شور خود ميگسلد تا مجلس خود و اثر را از حيات (اگرچه حياتي كاذب و خيالبافته باشد) لبريز كند. داعيه اين نوشته نه نقد است و نه تفسيري مطلق، بلكه شوق گفتگويي است ميان من و آثار كافكا.» اين گفتگو در مسير همان بهترين روششناختي قرار دارد كه جمادي به بياني ساده در كتاب «سينما و زمان» و به طور مفصل و تخصصي در كتاب «زمينه و زمانه پديدارشناسي» به آن ميپردازد، روش مواجهه بيواسطه، بيگذشته و كودكوار با پديدار (فنومن) يا همان روش پديدارشناسي كه نخستين پايهگذار يا بهتر بگوييم كاشف و جامع آن در فلسفه، ادموند هوسرل است، اما خاستگاه بحث به تصريح جمادي آخرين جملهاي است كه كافكا در بستر مرگ به پزشك معالجش گفته: «مرا بكش. اگر نكشي قاتلي.» نگارنده در اين باره مينويسد: «به راستي اين مرد كيست كه در واپسين لحظات حيات با پارادوكسي چنين دلخراش ما را به حيرت مياندازد؟.»
اما ايوب چرا؟ يادبود او چه نقشي در جهان كافكا دارد كه مدنظر نويسنده اين كتاب قرار گرفته است؟ مقصود نويسنده از اين ايوب چنانچه خود در پاورقي صفحه 28 كتاب ذكر ميكند اشاره به سفر ايوب در تورات است. از همين رو داستان ايوب نيز از همين منظر روايت ميشود و تاثيرات آن در جهان فكري كافكا مورد مداقه قرار ميگيرد وگرنه سياوش جمادي تصريح ميكند: «اشارات كوتاه قرآن كريم به ايوب نبي و تفصيل ماجراي او از زبان مترجمان تفسير طبري و ديگر تفاسير اسلامي اگرچه بظاهر و در كل تكرار همان داستان است، اما در منابع اسلامي جان داستان تفاوتي اساسي دارد.» بخش قابل توجهي از اين كتاب نيز به روايت داستان ايوب با زباني يادآور «چنين گفت زرتشت» نيچه اختصاص دارد. جمادي بر آن است كه «جهان آفريده كافكا كه از سرچشمه كشمكشهاي دروني خود او زاده ميشود، نهتنها آينه تمام نماي بحران ايمان و غروب حقيقت در عصر ماست بلكه همچون زندگي دردآلود و بلازده آفرينندهاش صحنه زنده و مجسم ژرفترين و كهنترين پارادوكسهاي زندگي بنيآدم در آوردگاهي نابرابر با راز هستي است و بدين سان مضامين آثار كافكا همزاد آدم است كه هبوط او از باغ عدن كهنترين حس و حال اين ماجراست، زيرا او نخستين انسان و نخستين پيامبر بود كه به قول خود كافكا ماجرايش همواره در ما تكرار ميشود؛ اما جهان كافكا كه جانمايه آن پيكار ناگزير آدمي با سرنوشت مقدر اوست با هيچ اثري بيش از درام كهن ايوب همداستان نيست جز آن كه در آن ديگر از ظهور يهوه و اميد رحمت او اثري نيست.» به واقع، كافكا و ايوب هر دو مبتلاياني هستند كه ابتلا و آزمايش الهي در هر كدام اثري متفاوت بر جاي مينهد.
تشابه كافكا با ايوب تورات گويا بيش از تفاوت اين دوست. كافكا همه عمر در جستجوي تكيه گاهي ثابت كه با فريب، اين بزرگترين گناهي كه در نظر او در بيصبري ريشه دارد، نسبتي نداشته باشد، با خود و خدا به مبارزه برخاست و با همين «نه» گفتن و با همين «لا» كه از فرط صداقت او با خويشتن نشات ميگرفت خود را تا مرزي نزديك به «الا» بالا كشيد: «به تعبير بايزيد او دريافته كه براي رسيدن به الله نخست بايد لا اله گويد. در يك كلام هر دلبستگي آيندهاي كه بناي آن بر آزادي مطلق نباشد، ايمان قلب و ناسره است. به قول كافكا، شبيخون پلنگها به معبد براي نوشيدن جام مقدس نيز چون تكرار شود به آيين تبديل ميگردد(»2). يا چنانچه كركه گور، كه نويسنده كتاب از او با تعبير حكيم الهي بزرگ نام ميبرد، در اين بيان زيبا و انديشمندانه به آن اشاره ميكند: «آن كس كه با جهان ستيزه كند با غلبه بر جهان بزرگ شود، و آن كس كه با خود ستيزه كند با غلبه بر خويش بزرگتر و آن كس كه با خدا ستيزه كند باز هم بزرگتر و آن كس كه با خدا ايمان آورد بزرگتر از همه است.(»3) كافكا تصويرگر انسان فراموشكار و فريب زدهاي محاط و مقهور در تصاويري چون سايههاي افتاده بر ديوار غار افلاطوني است كه خواب شيرين او «عزم نابهنگام آن ديوانه زنجيرگسلي را كه از سايهها روي ميگرداند به خود راه نميدهد و خوشتر آن دارد كه در هواي پالوده از سموم فيلسوفانه شادكام و فارغبال زندگي كند. البته در اين زمانه گاه غلغله عصيان و گاه زمزمه ايمان شنيده ميشود، اما آن يك جيغ بنفشي به سوي تباهي و ويراني است و اين يك خانقاهي براي عافيت طلبي.» جمادي تفسير مفسراني همچون ماكس برود را كه به دنبال بازنگري جهان كافكا در افقي رو به ساحت دين هستند رد ميكند و از طرف ديگر كافكا را از اتهام بدبيني و تاريك انديشي نيز مبرا ميداند و در ادامه اين موضع نه لزوما قريب به يقين اما دست كم قريب به عدل و انصاف اضافه ميكند: سعي كساني كه در هنر كافكا به دنبال نطقهاي آتشين ملحدانه و نيز موعظههاي باشكوه ديني ميگردند بيهوده است، ايمان و الحاد قشري هر دو به يكسان در جهان كافكا فريبي بيش نيست، اما آثار كافكا كاوشي به ژرفاي اين هر دوست.
كافكا تصويرگر انسان مقهور در تصاويري چون سايههاي افتاده بر ديوار غار افلاطوني است كه خوشتر آن دارد كه در هواي پالوده از سموم فيلسوفانه فارغبال زندگي كند
در نهايت اين جستجو بيش از آن كه در احكام قطعي متوقف شود، پرسشهاي ايوب را از نو همچون بلايي ناخواسته بر خواب شيرين ما نازل ميكند و اين پرسشها را در ابتداي فصل اول كتاب با عنوان داستان ايوب به ترجمه سياوش جمادي از متن انگليسي كتاب مقدس ميخوانيم: «از چه سبب يهوه ميگذارد زاده شود آن كس كه مقدرش را در جهان جز زندگاني تهي از اميد و آكنده از عجز و عبث قرار نداده است؟ چگونه ميتوانم تا دم مرگ صبر پيشه كنم؟ آيا چون سنگ بياحساسم؟ آيا گوشتم از مفرغ است؟ چگونه ميتوانم صبر پيش گيرم؛ در حالي كه يكسره بي فريادرسم و مرا هيچ اميدي نيست؟ چرا بايد به آنان كه جز از مرارت و مسكنت بهرهاي از زندگاني نميبرند، روشني و حيات داده شود؟ آنان كه مشتاقانه مرگ را ميطلبند و مرگ از آنها دريغ ميشود؟ با وحشت از من روي ميگردانيد و از كمك مضايقه ميكنيد؟ اما چرا؟ آيا تاكنون از شما كمتر چيزي خواستهام؟ آيا اكنون ميخواهم؟ آيا هرگز از شما كمكي طلبيدهام؟ تنها چيزي كه ميخواهم پاسخي معقول است... آن گاه خاموش خواهم شد.»
و اما اينك درباره خود اين قبيل پرسشها: «پرسش نه حقيقت است نه دروغ، اما دروغ را تهديد به رسوايي ميكند، از نگاه يهوه دين ديگر حقيقت نبود، قدرت بود و چون به سخن درآمد، از قدرت وحشتآفرين خويش سخن گفت و البته به هيچ يك از پرسشهاي ايوب پاسخ نداد، به همان سان كه ما نيز هنوز پرسشهاي كافكا را پاسخ نداده، آنها را بدبينانه و تاريكانديشانه ميخوانيم. پرسش چگونه ميتواند بدبينانه يا خوشبينانه باشد؟ پرسش را چگونه ميتوان ملحدانه و كفرآميز خواند؟ تنها ميتوان از پرسش ترسيد. ميتوان در برابر آن كر شد. ميتوان آن را خفه كرد. ميتوان اصلا پرسنده را از روي زمين محو كرد، اما نميتوان نه به حق پرسش را تكفير كرد و نه امكان آن را براي هميشه نابود ساخت... اگر پرسش كفر باشد، آفرينش انسان نيز دام تزوير است، زيرا كه او را موجودي پرسنده آفريدهاند.»
جمادي چنين صادقانه درباره كافكا و جهان او مينويسد: «اگر از كافكا بت يا مراد بسازيم همان كردهايم كه او خود در زمان حياتش جدا از آن اكراه داشت. كافكا جز پردهبرداري از فريب هيچ حقيقت و حتي توهم قابل اتكايي از خود باقي نميگذارد و درك آثار او به هيچ وجه مناسب حال كساني كه عاقلانه و به اصطلاح نرمال از خط مستقيم زندگي به خير و سلامت گذر ميكنند نيست. در جهت عكس نيز بايد گفت آنها كه چون اورست در «مگسها» در طغيان و سنتكشي خود سعادتي ميجويند، هيچ دركي از آثار كافكا و همچنين كركه گور نميتوانند داشته باشند.»
اما قهرمان كافكا كيست؟ «حادثهاي كه خاستگاه كشمكش روحي قهرمان كافكاست نه امتيازي براي او در بر دارد و نه اساسا زاده عزم و اراده اوست. همچنان كه مصيبت ايوب ناخواسته بود كشواكش ناكام، عبث و جانفرساي آفريدگان كافكا نيز نوعي بلازدگي است... وصفالحال او چنين است: او تخته بند زندان ذهن خويشتن است و ماجراي ذهن او ناامني ذاتي و مقدر است. او سايهگذران در پيش و در اطراف خويش را واقعي نميبيند. وهم او را احاطه كرده است. در جستجوي نور و اعيان ثابته و منشا وجود سر برميگرداند، اما نه اثري از نور ميبيند و نه نشاني از مُثُل بلكه همان قدر كه فراروي او وهم است، در وراي او نيز خلا‡ و ظلمت است. او ايوب در كناسه است، ليكن هنوز به تجربه الهي نرسيده است . زنداني مغاره است لكن زنداني بياشراق. نه اينكه ملحد يا منكر حقيقتي باشد، بلكه هر قدر كه در پي آب ميدود جز سراب نميبيند» و به دنبال اين آفريدگان، نگارنده چنين موضعي در خصوص جهان كافكا اتخاذ ميكند: «تا آنجا كه زندگي و يادداشتهاي شخصي كافكا نشان ميدهد شايد هيچ لاادري مذهبي به قدر او تشنه حق نبوده باشد.»
بحث ديگر، ارتباط جهان كافكا با تئوريهاي فرويد و سوررئاليستهاست. در فصل هشتم كافكا و كركه گور از نگاهي ديگر، كه با جمله «بدرود اي روانشناسي» كافكا آغاز ميشود در اين باره ميخوانيم: «امروز بسياري از تئوريهاي اساسي فرويد از جمله توسط كارل گوستاو يونگ و شاگردانش از طرفي و همچنين روانكاوي مبتني بر اگزيستانسياليسم سارتر و هايدگر و پديدارشناسي ادموند هوسرل با مخالفت روبهرو شده است، اما هنوز مخصوصا در نقدهاي ادبي وقتي از نقد روانشناختي صحبت ميشود، در درجه اول فرويديسم و مخصوصا عقده اديپ در نظر است. اين تفسيرها اغلب هر اثر هنري را به زور سمبه با فرمولها و نظريههاي فرويدي تطبيق ميدهند. اگرچه تفسير آثار كافكا بر مبناي فرويديسم مخصوصا با توجه به جهاتي در زندگي شخصي او از جمله مناسبات او با پدرش موجه ميكند؛ اما چنان كه ناباكوف نيز به زباني ديگر ميگويد، كافكا خود هرگز در آثارش دست كم دانسته، نظريات فرويد را در نظر نداشته است.»
در بخش دوم كتاب، آثاري از كافكا آنچه بيش از همه شايان ذكر است انتخاب آگاهانه 2 داستان «هنرمند گرسنگي» و «تحقيقات يك سگ» به عنوان داستان اول و آخر ترجمه شده در كتاب است كه به دليل ارتباط معنايي تنگاتنگي كه با هم دارند بخوبي در ادامه مسير كافكاشناسي كتاب قرار گرفتهاند.
نهايت اينكه كافكا فريب گريز است و بر همين اساس، شيطان گريز و اين ويژگي خويش را چه زيبا در اين كلمه قصار نغز پرمغز بيان كرده است: «كافي است يك بار شيطان را به درون خويش راه دهيم تا شيطان ديگر هيچ وقت ازما نخواهد كه به او اعتقاد داشته باشيم.»
پانوشتها:
1- كلمات قصار، شماره 28.
2- كلمات قصار، شماره 20، بخش «آثاري از كافكا» همين كتاب.
3- ص 102، به نقل از كتاب «ترس و لرز»، اثر كركه گور، فصل «گفتاري در ستايش ابراهيم.»