28اسفند 1387
رمزگشايي از ايستگاه درون
دكتر عباس پژمان، آخرين كتاب خود را در سال 87 منتشر كرد؛ از اين مترجم كه چند ماه پيش ترجمه تازهاي از «شازده كوچولو» راهي بازار كرده بود، حالا كتابي منتشر شده است كه «كاناپه قرمز» نام دارد.
نويسنده اين كتاب، خانمي است فرانسوي به نام ميشل لبر. پشت جلد كتاب براي معرفي نويسنده اين جمله آمده است: متولد 1947 ميلادي كه اكنون در پاريس زندگي ميكند، قبلا بازيگر تئاتر و معلم دبستان و مدير مهدكودك بوده است.
كاناپه قرمز را كه راوي اول شخص روايت ميكند، ميتوان در زمره آثار مدرن به لحاظ نوع روايت جاي داد اما به لحاظ درونمايه، اثري است نه چندان مدرن. اين داستان را از نظر ساختار ميتوان رمان دانست چرا كه اولين خصيصه رمان را دارد؛ سفر.
راوي اثر كه خانمي است به نام «آن»، گاهي واقعيت سفرهايش را روايت ميكند و گاهي آرزوهايش را از سفر اما آنچه اهميت دارد، سفر عشق است كه در كاناپه قرمز به خواننده عرضه ميشود.
راوي داستان گاهبه گاه با نام بردن از نويسندگان يا آثار ادبي يا نمايشهاي خاصي، اثر را با تلميح همراه ميكند. يادآوري نويسندهاي چون ويرجينيا وولف يا اثري همچون جنايت و مكافات، خواننده را با موجي از آثار و اتفاقات ديگر همراه ميكند كه ميتواند به اثرگذاري كاناپه قرمز كمك كند.
جزيي نگري و دقت در اجزاي اتفاقات و آدمها از خصيصههاي ديگر اين كتاب است كه مترجم آن، بخوبي از عهده انتقال معاني برآمده است. دكتر پژمان براي اهالي ادبيات، چهرهاي است كه در انتخاباش براي ترجمه دقت بسيار دارد.
در حوزه ترجمه براستي آنچه مهمتر از اصل ترجمه است، انتخاب آثاري است كه قدرت تاثيرگذاري دارد. پژمان ضمن حسن انتخاب، ترجمههاي ويژه و قابل توجهي دارد كه آثار او را از سايرين متمايز ميكند. خواندن كاناپه قرمز، در هر لحظه اش، خواننده را متوجه اهميت عبارت تقديمي كتاب ميكند و چرايي اين تقديمي مرموز: تقديم به مرد قدكوتاه ايستگاه گامبتا.
روزنامه جام جم
|