رستگاري انسان
آثار داستايوسكي، هنوز هم، بعد از دهههاي مديد مطالعه ميشوند و مورد تحليل قرار ميگيرند و هنوز بر ادبيات جهان تأثيرگذار هستند. اين آثار، معمولاً تراژديهاي دوران جديد شناخته ميشوند ،با اين توضيح ضروري كه رويكرد تراژدي از جهان باستان تا دوران معاصر، مراحلي را طي كرده است._
در دوران باستان رويكرد تراژدي، مثلاً در يونان، به جانب اشراف و اشرافيت بوده و محتواي آنهم در چند مرحله، از تعارض و تضاد ميان خواست آدمي و خواست خدايان تا تضاد منافع اجتماعي و سياسي گذر و گذار داشته است. تراژديهاي مشهور و تراژديهاي ويكتوريايي نيز، حد فاصل ميان ديدگاه دوران كهن تا دوران جديد بود. مثلاً در آثار شكسپير، قهرمانها هم مانند «هملت» از اشرافيت هستند و هم مانند «اتللو» از آدمهاي عادي محسوب ميشوند كه نه به خاطر اشرافيت و خون و نژاد، بلكه به جهت شايستگيهاي فردي توانستهاند به مقامهاي عالي و بالا برسند. اتللو، سرداري از اهالي مغرب، مراكش، بود كه از دين و قوميت خود دست برداشته و به خدمت دولتهاي مسيحي اروپايي درآمده و به مقام بالاي لشكري رسيده بود. موضوع مهم در تراژديهاي جديد اين است كه متأثر از شرايط دوران جديد و امحاء طبقات اشرافي است، آنچه موضوع تراژديهاي جديد قرار گرفته است اشخاص عادي و معمولي هستند. با اين همه تراژدي چه در شكل و محتواي قديم و چه در شكل و محتواي جديد خود، بعضي پيوندهاي دروني و اگر صحيح باشد، حتي ذاتي دارند. مانند اين كه اشخاص موضوع تراژدي وجوهي چندگانه دارند از يك طرف خصلتهاي برجستهاي دارند كه آنها را از اشخاص عادي در سطحي بالاتر قرار ميدهد، از باب مثال ميتوان به راسكلنيكف، دانشجويي كه شخص اصلي رمان جنايت و مكافات است اشاره كرد و او را مقايسه كرد با مثلاً شخص برجستهاي مثل اتللو يا اديپ، همه اينها خصلتها و اخلاقي ويژه و برجسته دارند كه آدمهاي عادي ندارند. آنها در جان شعلهور هستند، ارادهاي محكم و نفوذناپذير دارند، در ويراني خود، به جهت باورهايشان به شدت و با تمام قوا ميكوشند و به معنايي اهل محاسبه و دلالي و خصائل حقير سوداگر نيستند. شباهتهاي ديگري هم ميان تراژديهاي كهن و جديد در ميان است كه البته موضوع اين مقاله نيست، اما مهم است گفته شود كه به جهت شباهتهاي محتوايي، دروني و شايد در ذات در نوع ادبي تراژدي است كه به قول ارسطو در باب كاركرد تراژدي، هنوز هم اعتباري دارد و در تراژديهاي اثر داستايوسكي نيز رعايت ميشود. ارسطو، تراژدي را عاملي در جهت تزكيه يا پالايش عواطف مخاطب ميداند و بخصوص (نكته مهمي است) كه ارسطو معتقد بود براي دريافت بهتر و ارتباط بيشتر با تراژدي، آنها را به جاي تماشا بايد مطالعه كرد. داستايوسكي نيز تراژديها را ميان رمان و نمايشنامه، مينوشت. يعني ديالوگها (گفتوگوها) و مونولوگها (گفتو گوي باخود) كاركردي وسيع در آثار داستايوسكي دارد. در فضاسازيها با توصيفهاي معمول و مرسوم رئاليستهايي مانند بالزاك مواجه نيسيتم، بلكه با شرح صحنه، نزديك به نمايشنامه، روبهرو ميشويم. همچنين عامل تزكيه در آثار داستايوسكي مبتني بر رنج است. در آثار او يك عامل مهم و عرفاني به شدت رواج دارد، تضاد ميان عقل و عشق. در نظر داستايوسكي عقل جزئينگر و محاسبهگر به نفع خودخواهي و يا «منيّت» اشخاص كار ميكند و عاملي است براي جدايي انسانها، نفرت آنها از همديگر، عاملي است براي جنگ و جدال بيهوده آدمها براي اثبات خودخواهيها و مانند چنين مصائبي كه در طول تاريخ بشر، به طرزي دردناك تداوم يافته است. در برابر چنين عقل سودجويي، قرار دارد كه به نظر داستايوسكي براساس بينش عرفاني، عامل پيوند روحي آدمها با همه و حتي با تمام هستي، با طبيعت و با ديگر انسانهاست و به باور داستايوسكي (باوري كه جدا از اعتقادات عرفاني او نيست) عشق دو مفهوم دارد، يكي در مرز شهوت است و ديگري عشقي است كه به معناي حقيقي راه دارد و مصداق كامل آن را در شخصي مانند حضرت عيسي(ع) ميداند. در كتابي كه مورد بررسيما قرار دارد، يعني در «آزادي و زندگي تراژيك» بعضي از مباحث مهم و اساسي در درك و دريافت آثار داستايوسكي، به اختصار آمده است بر مبناي كتاب، (جنايت) مركزي در بررسي آثار داستايوسكي محسوب ميشود و جنايت يعني تخطي و سركشي از نظم كيهاني و آسماني و نظم اجتماعي است. همچنين داستايوسكي معتقد است كه «انسان» جايي مهم در هستي دارد و ميتواند انتخاب كند، اما او، فقط به سرنوشت فردي شخص انتخابگر بستگي ندارد، بلكه دامنهاش گسترده ميشود و به همه جهان ميرسد و باز اين بينش، ريشهاي عرفاني دارد. آن طور كه يك «فرد» معادل كلي افراد است. جالب توجه است كه در حكمت كهن، جهان كبير يعني كل هستي در عالم صغير يعني انسان منعكس بود و برعكس، به هر حال، چنين پيشنهادي ديني به طرزي ناگزير به قلمرو استعاره ميرسند. در آثار داستايوسكي (خاك) معادل اسطوره مؤنث و در دو وجه متناقض قرار ميگيرد. "مام ميهن" كه در عين حال هم براي داستايوسكي و هم در واقعيت، مركز مسيحيت ارتدوكس بود. اما اسطوره خاك به غير از بخشايش و محبت، ممكن است كه الاهه انتقام هم باشد و آن در صورتي است كه حقوق آن مورد احترام و رعايت قرار نگيرد، به همين جهت است كه مثلاً در رمان «جنايت و مكافات» مشاهده ميكنيم كه سونيا به راسكلنيكف پيشنهاد ميكند كه بر زميني كه بر آن خون ريخته است تعظيم كند و زمين را ببوسد و با آن چون موجودي زنده و جاندار كه مورد بياحترامي قرار گرفته است رفتار كند. همچنين بنا به باور داستايوسكي كه باز بر مبناي همان استعارههاست آسمان در معرض حاكميت مينوي است كه آنهم در مهر به تمام هستي به شكل استعلايي آن قرار دارد. در همين كتاب، موضوع قابل توجه ديگر اين است كه نويسنده در ميان نويسندههاي دين باور، مقايسهاي دارد و داستايوسكي را در برابر دانته قرار ميدهد. نگاه داستايوسكي مانند جزميات كليسايي نيست و از موضع بالا به بقيه آدمها نگاه نميكند و داوري ندارد، بلكه نگاه او، نگاهي جديد است به دين كهن مسيحيت كه اتفاقاً ريشه در آئين قديميتر يعني مهرپرستي دارد. بنا به اين نوع نگاه و در تضاد با جزميات كليسايي مرز رستگاري و فساد، در سطح و ظاهر نيست و بنابراين كسي مانند سونيا در رمان جنايت و مكافات، شايستگي رستگاري را دارد و حتي ميتواند به حقيقت مسيحي دسترسي داشته باشد و حال آن كه آدمهاي به ظاهر شايسته و مفيد، در بينش داستايوسكي و برخلاف باورهاي جزمي كليسا، به اين حقيقت دسترسي ندارند. بعد التحرير _ در مقايسه ميان انديشههاي داستايوسكي با انديشهها و حتي بيان مسائل و درگيريهاي دروني، روحي و رواني اشخاص با خود و با ديگران، در آثار عرفايها مانند عطار نيشابوري و داستانهاي مثنوي معنوي و داستانهاي نظامي و خواجوي كرماني و ... شباهتهاي زيادي است كه ميتواند موضوع مقالهاي مفصل باشد.
خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) محمد علي علومي
|