فرصت زیادی نداشتم. تابستان رو به اتمام بود و این یعنی آغاز ناگهانی تغییر هوا. سطح آب رودخانه چنان پائین آمده بود كه میتوانستیم ماهیهای كوچك را با دست بگیریم. خطوط سپید قله دماوند كمرنگ و باریك شده و سنگهای سوخته آتشفشانی در همه جا گسترده بود. اما خیلی زود برف خواهد بارید و بعد آن هرم جامه آسمانی و درخشان خود را به نمایش خواهد گذاشت و ما كه چندان به تماشای چنین چشمانداز باشكوهی عادت نداریم، این نشانه را در مییابیم.
شاید چند روزی بیشتر باقی نمانده است؟ اگر برف چمنزاران را بپوشاند، یخ ماهیان را فراری دهد و آنها در ژرفای آب به خوابی چون مرگ فرو روند، چگونه باید زندگی كنیم؟ عشایر از كنار ماهی میگذرند، از تنگه افجهرود میشوند و پس از گذر از دو كوه به درهای با هوای معتدلتر میرسند آرام چون آب حركت میكنند،گلههای سپید وسیاه، دامنهای سرخ رنگ، ظروف مسی براق، نمدهای پشم بز و ستونهای بلند چادرها، قاطرهایی پر از بار، پسران و مردان به راه میافتند.
من نیز میتوانستم این حركت بزرگ را با خونسردی بیشتری تحمل و پایان آن را با هراس كمتری مشاهده كنم. ای كاش، هراس در وجودم چنان فزونی نمیگرفت كه دیگر جایی به هیچ احساس دیگری نمیداد. هراس تمام وجود مرا دربرگرفته است و میدانم كه این ترس با هر احساس دیگر من در خواهد آمیخت و آن را از بین خواهد برد.
فقط عشایر نیستند كه به قشلاق میروند، حتی شترانی كه در این تابستان كوتاه آزادانه در كوره راههای كوهستانی راه میرفتند و بین سنگهای آتشفشانی به دنبال علوفه بودند، از آن مرتعهای كمگیاه به پائین و تنگه افجه رانده میشدند. آنان را به ورامین، به كاروانسراهای بزرگ و مشهور شتر ایران خواهند برد.
آنجا حتی در زمستان هم هوا ملایم است و علوفه فراوان میتوان یافت. اما شتران از این موضوع هیچ نمیدانند و آزادی آنان را سركش كرده است، میگریزند.
روزنامه فرهنگ آشتی