کتاب :: نگاهی به مجموعه <هميشه كنارت يك صندلي خالي هست>
نگاهی به مجموعه <هميشه كنارت يك صندلي خالي هست>
4 بهمن 1387
شعري ترسناك
<آنقدر برف در اين شعر باريد / كه همه نشانهها و راهها را گم كردم / حتي آن سنگ آسماني را كه قرار است بيفتد / حالا هرچه برفها را زير و رو ميكنم / ميبينم با اين دستهاي يخزده يا اندكي خرافاتي شدهام / يا به راستي سنگ آسماني همين اطراف ناپديد شده / حالا من ماندهام و / شعري كه مرا ميترساند / مي خواهد جاي خالي سنگ را پر كنم / اصلا بگذاريد اعتراف كنم ديوانگي كردم گذاشتم سنگ آسماني/ به خانه بيايد / حالا من ماندهام و سنگ / حاضر نيست برگردد.>
در اين شعر تكنيك فاصلهگذاري در خدمت ساختار و منطق هنري اثر برجسته شده است. شاعر با اشاره به جهان متني اثر و نشانه برف باريدن در <اين شعر> از همان آغاز، تفاوتهاي جهان درون اين شعر و جهان بيرون متن را به رخ ميكشد. انتخاب نشانه <برف> ميتواند به دليل ساختار تداعي گونهاي باشد كه با سپيدي كاغذ شعر ايجاد ميشود و اينكه شاعر لابهلاي اين برف <كاغذ> به جستوجوي نشانهها و اشيا است تا كشفشان كند، خود كشفي شاعرانه است. ميان اين همه سقوط برف، شاعر از آسمان منتظر نزول سنگي است <كه قرار است بيفتد.> اين سنگ آسماني ميتواند از جهان بيرون متن به درون شعر سقوط كند. شاعر در سطر دوم به گم شدن خود در اين برف اشاره ميكند و به اينكه نشانهها و راهها را براي بازگشت از متن اثر به خانه گم كرده است و چهبسا نشانه راه بازگشت، همان سنگ آسماني باشد. با دانستن اين مطلب، جستوجو براي يافتن سنگ آسماني تلاشي سخت و پراهميت ميشود، آنقدر كه دستهاي شاعر سرد و يخ زده شود. به هر حال <سنگ آسماني> در اين شعر وجود دارد اما انگار اين سنگ آسماني همان نشانه مورد نظر شاعر نيست! زيرا وقتي شاعر در سطر بعدي از حضوري كه خود در شعر دارد سخن ميگويد: <حالا من ماندهام و / شعري كه مرا ميترساند>، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه شاعر ميتواند جاي همان سنگ آسماني باشد. در سطر <ميخواهد جاي خالي سنگ را پر كنم>، خواسته شعر (منطق هنري اثر) را به خوبي درمييابيم كه همانا در جابهجايي <شاعر> و <سنگ غايب> رقم خورده است. شاعر نيز اعتراف ميكند كه سنگ را خود به خانهاش (جهان بيرون متن) راه داده و خودش نيز به سپيدي كاغذ شعر (جهان درون متن) رفته است. در حقيقت شاعر با استفاده از تكنيك فاصلهگذاري، وضعيتي شاعرانه ترسيم ميكند كه شاعر جايش را با سنگي در شعر خودش عوض ميكند و اين وضعيت تنها و تنها در جهان درون متن ميتواند رخ دهد. گويا <شاعر> حقيقتا <سنگي آسماني> است كه خانه حقيقياش همين شعر است و شاعر ميتواند در جهان شعرهايش تا ابد زندگي كند؛ هرچند از شاعر در جان بيرون متن تنها يك سنگ به يادگار مانده باشد و ديگر در جهان زندگان نباشد. شاعري كه در اين شعر گير كرده، در آخرين سطر از بلاتكليفياش با سنگ چنين مينويسد: <اصلا بگذاريد اعتراف كنم ديوانگي كردم گذاشتم سنگ آسماني / به خانه بيايد / حالا من ماندهام و سنگ / حاضر نيست برگردد.> همانطور كه از رفتگان آسماني ما تنها نشانه باقيمانده سنگ قبري است، تنها نشانه خانه شاعر هم همان سنگ است كه نميتواند آنرا در جهان درون متن پيدا كند و براي همين است كه در سطر دوم خوانديم: <همه نشانهها و راهها را گم كردم.> و اين <گم شدن ترسناك> ميتواند نشانه مرگ باشد. دستگاه نشانهشناسي اين شعر از تمام ظرفيتها براي اجراي هنرمندانه مرگ بهره برده است. * از مجموعه <هميشه كنارت يك صندلي خالي هست>، انتشارات آهنگ ديگر، ص84