«رماننویسی كه درباره هنر رمان صحبت میكند، استادی نیست كه بر كرسی تدریس نشسته باشد و در این مورد سخنرانی كند. باید او را بیشتر به منزله نقاشی تصور كرد كه در كارگاه نقاشیاش،یعنی جایی كه تابلوهای روی دیوار از هر سو به شما مینگرد، از شما پذیرایی میكند».
[«پرده»، میلان كوندرا، ترجمه كتایون شهپرراد و آذین حسینزاده، نشر قطره.]
با كتاب «پرده»، میلان كوندرا ما را به كشف كارگاه رماننویسیاش دعوت میكند. در این كارگاه، بسیار كم از خود و كتابهایش، به طور مستقیم صحبت میكند، اما بیشتر از دیگران و رمانهاشان میگوید؛ رمانهایی كه او را تحسین میكند و یا دوستشان دارد(غالبا هر دو) و این رمانها «مخفیانه در آثار خود او» حضور دارند. این تابلوها كه همگی با هم در نور كارگاه دیده میشوند، در حال حرف زدن از خود، برقراری دیالوگ بین یكدیگر و آمیختن با صدای میلان كوندرا، نوعی «روایت» به وجود میآورند: نسخه شخصی كوندرا از تاریخ رمان.
در سال 1986، كوندرا در یك رساله هفتقسمتی، متنهایی را جمع كرده بود كه در آنها تصورات یك رماننویس درباره «هنر رمان» را شرح میداد. امروز، او به تاریخ رمان میپردازد، با روشی كه نه روش مورخهاست، نه روش تاریخ ادبیات دانشگاهی و نه روش زیباشناسی فلسفی. او تجربه دوگانه خواننده و نویسنده رمان را با مخاطب تقسیم میكند.
خواننده از روشی صحبت میكند كه رمانها، از زمان رابله و به طور محسوستر، از زمان سروانتس، با اتكا به آن روش، پرده جهالت و ایدههای قطعی را كه روی واقعیت، به ویژه واقعیت انسانی، كشیده شده است، پاره میكنند: «چیزی كه تنها رمان میتواند بگوید». نویسنده تعریف میكند كه چطور كتابهای دیگران تاریخی میسازند كه در آن رمانهای خود او میتوانند جایگاهشان را پیدا كنند و در عین حال، منحصر به فردی سازشناپذیر خود را تبیین كنند.
تاریخ رمان كلیتی است كه تمام رمانها به آن رجوع میكنند. برخلاف این امر كه جمهوری حكومتی سلطنتی را منسوخ میكند، یك اثر، اثر دیگر را منسوخ نمیكند. اما اگر نسلهای تازه رماننویسها با جاهطلبی و توهم منسوخ كردن نوشتههای پدرانشان اقدام به نوشتن كنند، این كار بیشتر از آنكه رد كردن كارهای انجام شده باشد، تكیه كردن به سرزمینهای كشف نشده و معماهای تازه است. هر رماننویسی، مواد هنرش را از كل تاریخ رمان میگیرد.
مورخها و تئوریسینهای ادبیات خواهند گفت كه كارگاه كوندرا نظم خوبی ندارد و پیوستگی زمانی در آن رعایت نشده است. سروانتس، موزیل، دیدرو، رابله، پروست، بالزاك، گومبروویچ، استرن، بروخ و داستایفسكی، ورای قرنها و زبانها، میراث ادبی را بین خود تقسيم میكنند. كوندرا، به رغم آنكه نقش مرزهای ملی را در تشكیل كانونهای ادبی نادیده نمیگیرد و روی «نابرابري علاجناپذیر» بین زبانهای «بزرگ» و زبانهاي «كوچك» ـ تاكید میكند – اگر كافكا به جای انتخاب زبان آلمانی، به زبان چك مینوشت، چه كسی او را ـ میشناخت؟ - اما با وجود این، او با «بومیگرایی كوچكها» مخالف نیست؛ امری كه اثر هنری را در دل تاریخ ملی جا میدهد (بینوایان بزرگترین رمان فرانسوی است)، از طرفی با «بومی گرایی بزرگها» هم مخالفت نمیكند، بومیگرایی فراملي رمان كه گوته آن را welt-fiterarur مینامد، امری كه تنها به رمان اجازه میدهد كه از تقلیل یافتن به چیزی صرفا بومی بگریزد. كوندرا با اینكه میگوید «اروپا نتوانست به ادبیاتش مثل یك واحد تاریخی یكپارچه بیندیشد و من مدام تكرار میكنم كه این شكست علاجناپذیر روشنفكری اروپاست»، اما او در كتابش، بخشهای زیبایی دارد برای یادآوری «پل نقرهاي» كه بین رمان اروپای مركزی سالهای 1930 و رمان آمریكای لاتین سالهای 1970 برقرار شده است.
افراد منظم، از این بابت هم تاسف خواهند خورد كه كوندرا، به عدم رعایت مرزهای زمانی و جغرافیایی، بینظمی فهرست شخصی تمهای خود را هم اضافه میكند كه به طرزی بازیگوشانه، عجیب و دستخوش نوسانهای خاص خیال او كنار هم گرد آمدهاند. بحث اصلی تاریخ رمان، با قصههای فرعی كوتاهی آراسته شده است كه راویان این قصهها بسیار متفاوتند: یادداشتهایی درباره آثار هنری مختلف، رساله كوتاهی درباره جوانی، تاریخ مختصر اروپای مركزی، رسالهای درباره معنای بنیادین خنده، خوانش آثار سوفوكل، نظرات متنوعی درباه فراموشی، توصیف حماقت و چیزهای بسیار دیگری كه به نظر میرسد با استفاده از آزادی گردشی كه نویسنده در اختیارش میگذارد، خودشان میان صفحههای كتاب میلغزند.
این آزادی بر لحن كتاب هم حاكم است. اما نه آزادی سبك؛ سبك كوندرا به تمامی تحت كنترل ایجاز اوست و خود این ایجاز هم از اخلاقی پیروی میكند كه سرانجام وابسته به نوعی زیباییشناسی است. بحثی بر سراین است كه هر لحظه، درستترین و سادهترین، كاملترین و بیپیرایهترین بیان به اندیشه داده شود. از طرفی، كوندرا بیوقفه مسكنهایی به وضوح انعطاف ناپذیر جملهاش اضافه میكند: طنزی كه همه چیز را همانند یك نور شامگاهی در بر میگیرد؛ روشی زیبا برای درهم آمیختن نیروی تعیین، حضور آشنای تردید و لذتهای برهان و استدلال در یك پاراگراف واحد. به جای این كار، او میتوانست به این بسنده كند كه نشان دهد چرا و چطور چیزی كه میگوید درست و عمیقا انسانی است؛ اما او باید لذت اغواگری را هم وارد این كار میكرد- چرا كه نزد او، كار فكری توام با فروتنی است.
«پرده» تاریخی از رمان به دست میدهد كه در آن واحد هم پیوسته است و هم از خرده سرگذشتهای بیشماری تشكیل یافته كه همدیگر را كامل میكنند. مسلما میتوان دریافت كه بینظمی ظاهری كتاب تركیبی بیعیب و نقص در خود دارد همراه با تمها، تفصیلها و ارجاعاتی كه به رغم كثرت و گوناگونی از یك ریتم درونی پیروی میكنند، با این تفاسیر، كارگاه اتاقی است كه در نهایت دقت آراسته شده و یك اثر هنری تمام عیار است.
و از همین حال میتوانیم رویای روزی را در سر بپرورانیم كه كوندرای نویسنده، بعد از این دو «اعتراف»اش درباره روند نوشتن و تاریخ رمان، تجربه منحصر به فرد ادبیات خود را این بار صرف نوشتن یك «هنر رساله» كند؛ سرگذشتی دیگر از پرده پاره.
روزنامه فرهنگ اشتی
منبع: مجله فرانسوی مگزین لیترر