27 اسفند 1386
آفتاب - فرهنگ و انديشه:
نوروز یك جشن ملی است، جشن ملی را همه می شناسند كه چیست نوروز هر ساله برپا می شود و هر ساله از آن سخن می رود. بسیار گفته اند و بسیار شنیده اید پس به تكرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مكرر نمی كنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مكرر بشنوید. در علم و و ادب تكرار ملال آور است و بیهوده «عقل» تكرار را نمی پسندد: اما «احساس» تكرار را دوست دارد، طبیعت تكرار را دوست دارد، جامعه به تكرار نیازمند است و طبیعت را از تكرار ساخته اند: جامعه با تكرار نیرومند می شود، احساس با تكرار جان می گیرد و نوروز داستان زیبایی است كه در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دست اندركارند. نوروز كه قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو هست كه این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بك جشن تحمیلی سیاسی نیست. جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب و جشن شكفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر «آغاز». جشن های دیگران غالباً انسان را از كارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، كوچه و بازار، باغها و كشتزارها، در میان اتاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می كند: كافه ها، كاباره ها، زیر زمین ها، سالن ها، خانه ها ... در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گل های كاغذی، مقوایی، مومی، بوی كندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را می گیرد و از زیر سقف ها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیك شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بیكرانه طبیعت می كشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شكوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاك، شاخه های شسته، باران خورده پاك و ... نوروز تجدید خاطره بزرگی
است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشكار كه، سرگرم كارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری وسوسه آمیز نوروز به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در كنار فرزند و چهره اش از شادی می شكفد اشك شوق می بارد فریادهای شادی می كشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود. تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیده تر و سنگین تر می گردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتی تر می كند و بدین گونه است كه نوروز بر خلاف سنت ها كه پیر می شوند فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی می رود و در هر حال آینده ای جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومی است كه جنگ دیرینه ای را كه از روزگار لائوتسه و كنفوسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی می كشاند. نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراك حیاتی یك ملت نیز هست. دنیایی كه بر تغییر، تحول، گسیختن، زایل شدن، در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی كه در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری، چه چیز می تواند ملتی را، جامعه ای را، در برابر ارابه بی رحم زمان – كه بر همه چیز می گذرد و له می كند و می رود هر پایه ای را می شكند و هر شیرازه ای را می گسلد – از زوال مصون دارد؟ هیچ ملتی یا یك نسل و دو نسل شكل نمی گیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بیرحم، پیوند نسل ها را قطع می كند، میان ما و گذشتگانمان، آنها كه روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند، دره هولناك تاریخ حفر شده است قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند كه پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناك گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند. در چهره مقدس این سنت هاست كه ما حضور آنان را در زمان خویش، كنارخویش و در «خود خویش» احساس می كنیم حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یكی از استوارترین و زیباترین سنت هاست. در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا می داریم، گویی خود را در همه نورزهایی كه هر ساله در این سرزمین بر پا می كرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریك و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت كهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ایمان به اینكه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پر هیجان را در مغز مان بیدار می كند كه: آری هر ساله حتی همان سالی كه اسكندر چهره این خاك را به خون ملت ما رنگین كرده بود، در كنار شعله های مهیبی كه از تخت جمشید زبانه می كشید همانجا همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می كرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در كنار آتشكده های سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن می گرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد كه در آن هنگام كه عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام كرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: " اباتیمار : اندكی شادی باید " نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش شادی یی این چنین بوده است عیاشی و «بی خودی» نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشته ای كه زمان و حوادث ویران كننده زمان همواره در گسستن آن می كوشیده است. نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفته اند. حتی فیلسوفان و دانشمندان كه گفته اند "نوروز روز نخستین آفرینش است كه اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این كار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست كه نخستین روز فروردین را اهورمزد نام داده اند و ششمین روز را مقدس شمرده اند. چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی مگر هر كسی احساس نمی كند كه نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز كرده است. مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نكرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز كرده اند و رودها رفتن و شكوفه ها سر زدن و جوانه ها شكفتن، یعنی نوروز بی شك، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع كرده است و زمان با وی آغاز شده است. اسلام كه همه رنگ های قومیت را زدود و سنت ها را دگرگون كرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانه ای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی كه ایرانیان در اسلام به علی و حكومت علی داشتند پشتوانه نوروز شد. نوروز كه با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازه ای كه در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محكم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسماً یك شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان كه یك سال نوروز و عاشورا در یك روز افتاد و پادشاه
صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. این پیری كه غبار قرن های بسیار بر چهره اش نشسته است، در طول تاریخ كهن خویش، روزگاری در كنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش می شنیده است پس از آن در كنار آتشكده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش می خوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل می كرده اند و اكنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حكومت علی او را جان می بخشند و در همه این چهره های گوناگونش این پیر روزگار آلود، كه در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اكنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم كه بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان كله منارها بند بندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی كه دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حایل می گشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی می افكنده است. و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر می افروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی كه در زیر آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است با همه زنان و مردانی كه خون آنان در رگ هایمان می دود و روح آنان در دل هایمان می زند شركت می كنیم و بدین گونه، بودن خویش، را به عنوان یك ملت در تند باد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنكامی كه ما را با خود بیگانه ساخته و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر كرده است، در این میعاد گاهی كه همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند با آنان پیمان وفا می بندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه می گیریم كه هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی كه در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت كنیم .
|