24 دى 1387
نمیخواهی به چشمهام نگاه كنی
نویسندگان جوان در سالهای اخیر، بیشتر به سمت داستان كوتاه گرایش داشتهاند و ناشران زیادی هم از آنها حمایت كردهاند. نتیجه اعتماد و حمایت ناشران از نویسندگان جوان نسل جدید باعث شده است هم فضای رقابت برای داستاننویسان این نسل به وجود بیاید و هم مخاطبان از سردرگمیهای گذشته رهایی یابند و به آثار این نسل اعتماد كنند.
«نفس تنگ» اولین كتاب مهدی مرعشی است كه به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است. مرعشی پیشترها، حضورش در عرصه داستاننویسی را، با انتشار آثار خود در نشریات و سایتهای الكترونیكی به اثبات رسانده بود و حالا هم با چاپ اولین كتابش سعی میكند جایگاهش را در این عرصه محكمتر كند.
«نفس تنگ» از 9 داستان كوتاه در 74 صفحه تشكیل شده است. نویسنده گاهی از جدال مرگ و زندگی مینویسد و گاه از نوع برخورد آدمها در برابر حوادث روزمره زندگی.
«نفس تنگ» كتاب خوشخوانی است و شاید یكی از مهمترین دلایل این اتفاق، نثر پاكیزه و قابل دفاع مرعشی باشد. نویسنده تا آنجا كه میتواند از حضور كلمات ناهمگون در متن جلوگیری میكند.
فضاسازیهایش، مخاطب را درگیر داستانها میكند و تا انتها همراه خود میكشاند. دست یافتن به چنین شاخصههایی برای نویسندهای اتفاق نمیافتد مگر اینكه سالها، نوشتن را به عنوان دغدغه جدی زندگی تمرین كرده باشد؛ كاری كه با مرور داستانهای كتاب «نفس تنگ» به نظر میرسد از سوی نویسنده انجام شده است.
برای آشنایی بیشتر با حال و هوای این كتاب، سطرهای ابتدایی داستان «گور» یعنی چهارمین داستان كتاب را مرور میكنیم:
«نمیخواهی به چشمهام نگاه كنی؟ مهم نیست. یعنی نه اینكه مهم نیست، هست. اما مهمترین چیز برایم این است، حالا كه آمدهای بپذیری او دیگر نیست. رفته. باور كن. دیگر نیست تا ناخنهاش را بجود یا كبریت بكشد و سیگارش را روشن كند. بعد قوطی كبریت را روی چهارپایه گوشه اتاق بیندازد و بنشیند و با دستهكلید خانه و شركت بازی كند. هنوز هم نمیخواهی به چشمهام نگاه كنی؟ باشد مهم نیست. اما او رفته. یعنی راستش را بخواهی او از همان روز سهشنبه رفته بود. از همان سهشنبهای كه آمدم و دیدم در شركت بسته و كارمندها و چند مشتری پشت در ایستادهاند. میدانم. میخواهی بگویی: «میخواستی تا لنگ ظهر نخوابی». بگو. هر قدر هم كه دلت میخواهد نیش بزن. حق داری. من هم نمیخواهم این حق را از تو بگیرم. پوزخند میزنی؟ لابد میخواهی بگویی: «كدام حق؟» راست میگویی. باید زودتر از اینها میگفتم. اما حالا، حالا كه رفته میگویم.»
روزنامه فرهنگ آشتی