در 1923، رمان نويس فراموش شده انگليسي، ويليام گرهاردي، به يك بررسي مختصر از آثار چخوف دست زد. گرهاردي در سنت پترزبورگ بزرگ شده بود و كارهاي چخوف را به زبان روسي خوانده بود. او در كتاب كوچك و مدتها ناياب شده خود، با همان مهارتي چخوف را معرفي ميكند كه ولادمير ناباكوف در كتاب كوچك خود گوگول را ميشناساند. هم گرهاردي و هم ناباكوف درك كردند كه چه عاملي باعث منحصر به فرد شدن سوژههاي آنان شده است. آنها توانستند با ايجازي سرشار از خلاقيت، شور و اشتياق و درك بيبديل خود را به خواننده منتقل كنند. گرهاردي در دهه1920 به اوج شهرت ادبي رسيد. رمانهاي اوليه او تاثيري شگرف بر نويسندگان جوان معاصر خود نظير ايولين وا، گراهام گرين و آنتوني پاول گذاشت. او كه به نام «چخوف انگليسي» معروف شده بود، براي اولين بار تاثير روسيه كبير- تاثيري كه هنوز هم پابرجاست- را بر ادبيات انگليسي قرن بيستم مطرح كرد. نگرش چخوفي، بهويژه شوخطبعي چخوفي، آرام آرام و در مقياسي بسيار وسيع همانندسازي شده است. ما نويسندگان انگليسي، همه - يا تقريباً همه- به نوعي چخوفي شدهايم.
مطلب فوق پيشدرآمدي است بر مجموعه داستان جديد و پرطمطراق ويليام ترور، «تقلب در كاناستا»؛ داستانهايي كه اجزای سازندهاش آشنا هستند: اشخاص معمولي يا ستمديدهاي كه اغلب ايرلندي هستند، ناگهان دستخوش يك بحران دگرگون كننده ميشوند، بحراني كه منجر به مرگ، خيانت، گمگشتگي، پذيرشي كرخكننده يا رنجي آميخته با شكيبائي ميشود. از ترور اغلب به نام چخوف ايرلندي ياد ميشود: طبيعت تيره، دنيوي و ياسآور داستانهايش به ماهيت تيره، دنيوي و ياسآور داستانهاي چخوف تشبيه ميشود، در حالي كه چنين نظريهاي تصوير مضحكي هم از ترور و هم از چخوف به دست ميدهد.
گرهاردي در كوششي براي بررسي اين نكته كه چه عاملي باعث ويژگي داستانهاي چخوف ميشود، اصطلاحي را اختراع كرد تا داستانهاي كوتاهي را كه قبل از انقلاب چخوفي نوشته شده بود توصيف كند. او اين داستانها را «حادثه- پيرنگ» ناميد؛ داستانهايي كه داراي شروع، ميانه و پايان بودند و به يك نتيجهگيري استادانه ختم ميشدند. چخوف اين تركيب را برهم زد. او پيرنگ منظم را كنار گذاشت و روايتهايي شبيه به زندگي خود ما ساخت: اتفاقي، بدون نتيجه قطعي، به نحو مضحكي ظالمانه، و فاقد معني. جوهره داستان چخوفي و نگرش چخوفي، همانگونه كه يك بار خود چخوف براي دوستي نوشت اين است: «زمان آن فرا رسيده كه نويسندگان بويژه آنهايي كه هنرمند هستند، تشخيص دهند كه چيزي در اين دنيا به عنوان «فهميدن» وجود ندارد.» چخوف از قضاوت، توضيح، ستايش و «فهميدن» امتناع ميكند. او صرفاً زندگي را با تمامي جنبههاي ابتذال و تراژيك.كميك آن و به همان شكلي كه ميبيند به تصوير ميكشد.
در ابتدا به نظر ميآيد كه جهان داستانهاي ويليام ترور فهرستي از موضوعاتي مشابه و ملالآور را بازسازي ميكند. در اولين داستان از مجموعه فوق با عنوان «بچه خياط»، يك تعميركار بيحوصله در جادهاي روستايي برحسب اتفاق با دختر بچهاي تصادف ميكند و سپس به رانندگي ادامه ميدهد. در داستان «عشق قديمي»، پيرزني 74 ساله با بيتفاوتي روند رابطه غيرمشروع و طولاني مدت شوهرش را دنبال ميكند. در «جنون دو نفره»، عمل ظالمانهاي كه يك كودك در مورد حيواني زبان بسته مرتكب شده، دوران بزرگسالي او را به نابودي ميكشاند و مسائلي از اين دست. اما داستانهاي ترور هرچند حزنآور و به شكلي مايوسانه غيرقابل انعطاف مينمايند، درواقع به طور معنيداري شكل گرفتهاند. ترور ميخواهد كه به معنا و مقصود روايتهايش پي ببريم: ميخواهد كه ما، همچنان كه به خطوط آخر داستان ميرسيم، پالايشي كوچك اما واقعي را تجربه كنيم. ميخواهد كه ما آنچه را كه داستان سعي در گفتن آن دارد درك كنيم- كه چيزي را «بفهميم». نيت ترور به شدت ضدچخوفي است.
چند سال قبل، در مقالهاي در مورد داستان كوتاه، سعي كردم يك ردهبندي نظري از ژانر را به اثبات برسانم، با اين استدلال كه اساساً هفت نوع داستان كوتاه وجود دارد. اولين آن همان داستان «حادثه- پيرنگ» مطرح شده توسط گرهاردي بود. بعد نوع چخوفي بود و سپس نوگرا، اسرارآميز/ مضحك، ميني رمان، شاعرانه/ اسطورهاي و زندگينامهاي. دوازده داستاني كه در آخرين مجموعه ترور آمدهاند، اغلب از ديد داناي كل نوشته شدهاند: به عبارت ديگر، ما دست كم به افكار دو تن از شخصيتهاي اصلي داستان دسترسي داريم و به دلخواه نويسنده نظر خود را تغيير ميدهيم. اين صناعتي است كه ما را بيشتر به ياد رمان قرن نوزده مياندازد تا داستان كوتاه مدرن كه معمولاً به شدت ذهنگرايانه است. علاوه بر اين، هيچ يك از داستانهاي ترور از زاويه ديد اول شخص مفرد نوشته نشده است. هيچ «من»، هيچ فضاي دوستانهاي، هيچ اعتراف مستقيمي و هيچ راوي غيرقابل اعتمادي در كار نيست.
ترور با گذشت زمانهاي طولاني كاملاً راحت است. در داستانهايش ماهها و سالها ميتوانند در چند سطر بگذرند. داستان «بچهها» در برگيرنده دو سال است. «عشق قديمي» ماجراي رابطهاي را كه چند دهه ادامه داشته است بازگو ميكند. اين ويژگي نيز تا حدي منحصر به فرد است. مطابق تعريف «وي. اس. پريچت»زمانبندي داستان كوتاه مدرن معمولاً كوتاه است: «چيزي كه در گذر زمان از گوشه چشم نگاهي سريع به آن انداخته ميشود»، درك بخشي كوچك از زندگي، بخشي كه نماينده كل زندكي است، چيزي كه در جهان ترور، جايي كه زمان به سهولت و به سرعت ميگذرد، وجود ندارد. اينكه همه اين دوازده داستان با گستره بالقوه خود، و با چنين مقياس و جاذبههايي، به صورتي فشرده در يك مجموعه گرد آمدهاند، خود تائيدي بر تخيل سخاوتمندانه و خلاقيت اوست و جاي ستايش و قدرداني دارد. شايد يك نويسنده ديگر چند تا از اين داستانها را براي روز مبادا كنار ميگذاشت.
روش و هدف ترور بسيار دقيق و مشخص است. او خطوط كلي زمان و مكان را با ايجاز تمام ترسيم ميكند. شخصيتهايش اغلب با آنچه ميپوشند خود را عيان ميسازند. («لباسهايشان نو نبود اما شيك بود: لباس آلبالويي پررنگ دختر، شالگردن ابريشمي روشن، لباس توئيدي سبز مرد، كراواتي كه به دقت بسته شده بود.») چيزي اتفاق ميافتد (اغلب عملي خشونتآميز: پنج داستان از شش داستان اول اين مجموعه شامل جناياتي از قتل غيرعمد و عمد گرفته تا ميل نهاني به كودكان است). پيآمدها هم غالباً غمانگيز و مخربند. در جهان داستانهاي ترور اثر چنداني از خنده نيست. اما داستانها همچنان كه به پايان خود نزديك ميشوند، خواننده متوجه نقش نويسنده در به دست گرفتن زمام امور ميشود.
ترور دوست ندارد ما داستانهايش را بيآنكه به مفهومشان پي ببريم رها كنيم. يكي از داستانها چنين به پايان ميرسد: «زمان نتايج كار را آشكار ميكند، و معلوم ميكند كه احترام دخترش به يك خاطره از روي عشق بود، عشقي كه نه تنها اهميت داشت، بلكه اهميتي بيشتر داشت.» در داستاني ديگر ترور با آپوستروف گذاريهايي تقريباً شبيه آنچه كه در كارهاي ديكنز آمده است، مينويسد: «او در سكوت، نظارهگر كار خلافي شده بود كه براي تحتتاثير قرار دادن او و استحقاق عشق او را پيدا كردن، انجام شده بود، درست مثل كارهاي خلاف ديگري كه به همين منظور انجام شده بود. او از تماشاي اين كار لذت برده بود، گرچه فقط براي يك لحظه، اما به هر حال لذت برده بود.» ترور هم نشان ميدهد و هم روايت ميكند، تا مبادا ما به منظور اصلي او پي نبريم؛ كاري كه چخوف هرگز نكرد.
ترور، چخوف ايرلندي نيست. به گمان من، او نويسندهاي خاص است و در دوازده مجموعه داستانش (و سيزده رمان و دو رمان كوتاه)، شيوهاي از داستان كوتاه را خلق كرده است كه تا حدي به تحول پيچيده فرم در صد سال گذشته بياعتناست. اين داستانها چنان منسجم هستند، چنان آگاهانه شكل گرفتهاند و طوري با اطمينان به سوي پايان خطير و خشن خود هدايت شدهاند كه پس از خوانده شدن تا مدتها در ذهن باقي ميمانند. شايد هم نوع هشتمي از داستان كوتاه پديد آمده است: نوع تروري.