موضوع: رمان - رمان ايراني نويسنده: مصطفی مستور ناشر: مركز نوبت چاپ: سی و یكم تعداد صفحات: 114 صفحه تيراژ: 5000 نسخه قطع: رقعی قيمت: 26000 ريال
معرفي کتاب:
روي ماه خدا را ببوس، رماني است واقعيت گرا، در بيست بخش، كه در سال هفتاد و نه به چاپ رسيده است. درونمايه از نوع عقايد و مبتني بر جدل است. زاويه ديد من راوي است كه انتخابي درست و به جا است زيرا كه بر باورپذيري و حقيقت مانندي داستان مي افزايد. نويسنده در اين رمان افكار، ديني، معرفت شناسي، جامعه شناسي و... خود را با زبان شخصيت هاي داستان بيان مي كند كه بر پايه سه محور اساسي: (شك، عدم قطعيت، تنهايي)، بنيان نهاده است. شك خود، يكي از دغدغه هاي فكري انسان مدرن- بعد از رنسانس- بوده و است. (شك مثل آونگ مرا به سوي ايمان و كفر مي برد و مي آورد. ص 20) و عدم قطعيت يكي از ويژگي هاي مهم انسان پست مدرن است. انساني كه- نسبي بودن- بخش مهم باور او را تشكيل مي دهد. و تنهايي كه امروز مهمترين حس مشترك مردم دنيا و در واقع همه گير (اپيدمي) است، كه در اين داستان نسبت به دو محور ديگر، تقريباً كمرنگ شده است. اما شكي كه مورد نظر نويسنده است از نوع شك هاي اوليه بشر، يعني جهلي كه بي خدايي را هم شامل مي شد، مي باشد و در بهترين مرحله خود، مدت ها بعد از آن- عقل گرايي و دور شدن از معنويت- را. اگر صدها سال پيش چنين سؤالي را نويسنده اي، مطرح مي كرد، موضوع تازه و جواب ها پراهميت تر مي شدند. ولي امروز ديگر در بيشتر جوامع دنيا، مردم جواب خود را از اين سؤال گرفته اند.
این رمان موفق به كسب جایزه برگزیده ی جشنواره ی قلم زرین به عنوان بهترین رمان سال های 1379 و 1380 شده است.
فهرست:
خلاصه: يونس- شخصيت اصلي- دانشجوي دكتري فلسفه است. او مي خواهد رساله اش را كه درباره «تحليل جامعه شناسي عوامل خودكشي دكتر محسن پارسا» است، به پايان برساند تا هم شرط پدر نامزدش- سايه- را، كه براي ازدواج آنها گذاشته است، به انجام برساند و هم به آخرين مرحله درسش پايان دهد. سايه، دانشجوي كارشناسي ارشد الهيات است و اعتقاد و باوري محكم دارد. يونس نه سال پيش ديدگاه مذهبي ديگري داشت و علت انتخاب رشته فلسفه او فقط به دليل دفاع فلسفي از حريم دين بوده است. همچنين انتخاب يونس براي نامزدي از جانب سايه مبتني بر همين امر بوده است. اما حالاديدگاه مذهبي يونس عوض شده است. چنانكه خودش مي گويد: من امروزم با من ديروزم، فرق كرده. مهرداد دوست يونس بعد از 9 سال از آمريكا مي آيد. او در آمريكا با پن فرندش ازدواج كرده است و داراي دختري چهار ساله مي باشد. جوليا همسرش دو سال پيش سرطان گرفته و حالامراحل بد بيماري را مي گذراند و پزشكان گفته اند كه اميدي به زندگي او نيست.
براي يونس گاهي اين سؤال به وجود آمده بود كه: (آيا خدايي هست؟) ولي خيلي خودرا..........
------------
كاش يك تكه سنگ بودم. يك تكه چوب. مشتي خاك. كاش يك سپور بودم. يك نانوا. يك خياط. دستفروش. دوره گرد. پزشك. وزير. يك واكسي كنارِ خيابان. كاش كسي بودم كه تو را نمي شناخت. كاش دلم از سنگ بود. كاش اصلا دل نداشتم. كاش اصلا نبودم. كاش نبودي. كاش مي شد همه چيز را با تخته پاك كن پاك كرد. آخ مهتاب! كاش يكي از آجرهاي خانه ات بودم. يا يك مشت خاك باغچه ات. كاش دستگيره اتاقت بودم تا روزي هزار بار مرا لمس كني. كاش چادرت بودم. نه، كاش دستهايت بودم. كاش چشمهايت بودم. كاش دلت بودم. نه، كاش ريه هايت بودم تا نفس هايت را در من فرو ببري و از من بيرون بياوري. كاش من تو بودم. كاش تومن بودي. كاش ما يكي بوديم. يك نفر دوتايي!