داستان با اين جملات آغاز ميشود:
"خمره شير نداشت. ليواني حلبي را سوراخ كرده بودند و نخ بلند و محكمي بسته بودند به آن. بچهها ليوان را پايين ميفرستادند، پر آب كه ميشد، بالا ميكشيدند و ميخوردند. مثل چاه و سطل.
بچههايي كه قدشان بلندتر بود، براي بچههاي كوچولو و قد كوتاه ليوان را آب ميكردند. زنگهاي تفريح دور خمره غوغايي بود. بچهها از سر و كول هم بالا ميرفتند. جيغ و ويغ و داد و قال ميكردند و ميخنديدند و ليوان را از دست هم ميقاپيدند. آب ميريخت روي سر و صورت و رخت و لباسشان. گريه كوچولوها در ميآمد، و سر شكايتها باز ميشد ..."
فهرست:
این داستان روایتگر خمره آب مدرسهای در دل كویر است كه ترك میخورد و فقط پدر یكی از دانشآموزان قادر است خمره را تعمیر كند، كه او هم گرفتار كارهای مزرعه است. دانشآموز وقتی امتناع پدر را میبیند از ترس و خجالت از مدرسه میگریزد اما با پا در میانی معلم و دانشآموزان به مدرسه باز میگردد، و پدرش میپذیرد كه خمره را تعمیر كند. معلم برای پرداخت دستمزدِ تعمیركار، پیشنهاد میدهد كه دانشآموزان از خانههای خود تخممرغ تهیه كنند. این موضوع موجب درگیری والدین با دانشآموزان و دانشآموزان با معلم میشود.
در این كشاكش قهر و آشتی، زنی روستایی به نام خاور، به رغم مخالفتهای دیگران، دوره میافتد تا با جمعآوری كمكهای نقدی و جنسی خمرهای نو تهیه كند. شایع میشود كه معلم، كمكهای نقدی و جنسی را برای خود میخواهد. او قهر میكند و وقتی در صدد است روستا را ترك كند اهالی مانع میشوند. و خمره نو را به مدرسه میآورند.