جلاله در جستوجوي زندگي تازهاي است. اما برادر پرخاشگر او ايوب، در مشاجرهاي دوستش بيژن را با ضربهي چاقو از پا در ميآورد. خانوادهي بيژن تقاضاي قصاص ميكند. بهمن، برادر بيژن و خواستگار قديمي جلاله ميتواند رضايت مادرش را جلب كند اما به يك شرط و جلاله بهرغم نفرتش از بهمن ميپذيرد كه به خاطر خانواده، خود را قرباني كند. اما داستانهاي پر بيم و هراس ديگري در راهند. دو طرف ميز آشپزخانه نشسته بودند، روبهروي هم، مثل دو قمارباز رقيب. ديگراني هم قبلاً روبهروي هم نشسته بودند و هر كدام چيزي باخته و رفته بودند. --------------------
عصر قرباني ها گذشته است لادن نيكنام بياييد دختري را در ذهن خود مجسم كنيد كه محصور در نظام خانواده و جامعه يي است كه از او درك درستي ندارند؛ شخصيتي كه هر چند تحصيلكرده است اما به شدت مصيبت زده به حيات خود ادامه مي دهد. چگونه حياتي، دغدغه «زهره حكيمي» است در رمان «حال سگ» كه به وسيله نشر افق به چاپ رسيد، در 400 صفحه. همين جا در ابتدا بگويم اگر كتاب را در دست بگيريد هرچند حجم آن زياد است اما خواندني است و آن به يك دليل است كه همانا توجه نويسنده به ضرباهنگ و ريتم است. رمان بر محور كنش هاي بيروني و اتفاقات پي درپي استوار است. ذهنيت قهرمان رمان چندان مورد توجه نويسنده نيست، يعني اتفاقات بيروني خارج از حوزه اراده فردي راوي چنان بر سر او آوار مي شوند كه فرصت انديشيدن از او دريغ مي شود. «جلاله» نمي تواند واجد كنشي آگاهانه باشد چرا كه بايد تاوان اشتباهات مادر و برادر مساله دار خود را پس دهد. برادري كه مرتكب قتل مي شود معتاد است و دوست خود را به دليل خريد يك موتورسيكلت به كام مرگ مي فرستد و جلاله ناچار مي شود به دليل به دست آوردن رضايت اولياي دم با برادر مقتول ازدواج كند. ما نمي دانيم چرا و چطور اين پيشنهاد اجرا مي شود؛ نه از سوي خانواده «بهمن»، نه از طرف خانواده «جلاله». اين زن و شوهر با هم ازدواج نمي كنند بلكه «جلاله» صيغه 99ساله او مي شود، از او باردار مي شود و به خاطر بچه اش ناچار به ادامه زندگي خفت بار با مردي است كه در ظاهر آرام است ولي در واقع در نهاد خود خشونتي بالقوه دارد كه آرام آرام پس از گذشت زمان جلوه هايش نمايان مي شود. منتها نكته مهم در اينجا تعريفي است كه ما از رمان داريم. آيا رمان نبايد جراحي يك ذهن باشد؟ آيا رمان نبايد برشي اجتماعي از يك تاريخ و جغرافياي مشخص را به دست دهد؟ آيا رمان نبايد به چرايي ها و چگونگي ها بپردازد؟ راوي داناي كل كه گاه به ذهن «جلاله» نزديك مي شود چنين اطلاعاتي را در اختيار ما نمي گذارد. اين راوي اساساً مساله اش نقل و پرداخت حادثه هاست و حادثه در ذات خود براي مخاطب جذابيت دارد ولي وقتي با هجوم انواع حادثه ها تنها مي شويد ناگهان از خود مي پرسيد آيا براي يك دختر تحصيلكرده از خانواده يي نسبتاً مرفه با پشتوانه فرهنگي درخور چنين انفعالي پذيرفتني است؟ آيا او در يك روستاي دورافتاده زندگي مي كند؟ دانشگاه رفتن او به رشد و اعتماد به نفس او چرا منتهي نشده است؟ كار از كجا مي لنگد؟ فرض كنيد نويسنده از او تصويري مي داد دختري سنتي يا زني كه براي جلب رضايت شوهر حاضر به هر كاري است. يا فرض كنيد او چنان متزلزل از ابتدا تصوير مي شد كه به قضاوت برادر خود نمي پرداخت. دايره آگاهي هايي كه نويسنده در ابتداي رمان در اختيار ما قرار مي دهد (هرچند در رمان بودن اين اثر مي توان به جد شك كرد) از جلاله تصويرهايي به ما مي دهد كه انتظار داريم از خود اقتدار، آگاهي و تشخص بيشتري نشان دهد. تن دادن به صيغه شدن جداً باورناپذير است، هرچند در نتيجه آن جان برادر خود را از مرگ نجات دهد. كاش نويسنده از نوعي علاقه يا دلبستگي ميان جلاله و برادرش نشانه هايي در متن مي گذاشت تا ما اين پيوند خفت بار را باور مي كرديم. جلاله ناگهان با مردي زير يك سقف زندگي مي كند كه دنيايش از جهان ذهني او به شدت دور است. او با خانواده مرد هم در سكوت راه مي آيد. او از خانه بيرون نمي رود، خريد نمي كند و از همه مهم تر اصلاً تصويرهاي بيروني كه قرار است فضاي شهر تهران را بسازد، در رمان وجود ندارد. گويي در تهران امروز دو خانه وجود دارد. يكي خانه مادر «جلاله»، ديگري خانه مادر «بهمن». او ميان اين دو خانه در آمد و شد است اما در ميانه اين راه ما هيچ تصويري از شهر نداريم. مگر مي تواند نويسنده از فضاسازي تا اين اندازه غافل مانده باشد كه حتي ردي از فصل ها، نوع درخت ها، محل همين دو خانه به ما ندهد؟ بله ممكن است. من در اين رمان هيچ تصويري از تهران ندارم. حتي كاراكتري مثل «جلاله» كه در خانه «بهمن» حبس است، از پشت پنجره هم هيچ تصويري از شهر در اختيار ما قرار نمي دهد. آدم ها زير يك سقف، زير يك دايره جبر، زير يك فشار خانوادگي تصوير مي شوند و حال بدتر آنكه در همين اثني همان خشونت بالقوه بهمن بالفعل مي شود و در جايي حتي دو دست جلاله را مي شكند. شخصاً بر اين باورم كه درآوردن شخصيت هاي زن كتك خورده در بستر رمان يا داستان كوتاه بسيار خطرناك است، چون يا به كليشه نزديك مي شويم يا باورپذير نمي دانيم اش. اين نوع زد و خوردها بايد با عطف توجه به ذهنيت كاراكترها ساخته شود. تنها نكته يي كه نويسنده در ارائه اين موقعيت به آن توجه داشته است، پشيماني فوري بهمن از كرده خويش است. او به محض آنكه جلاله را زير باد كتك مي گيرد به دست و دامان او مي افتد و طلب بخشش مي كند. گويي در لحظه آسيب رساني از خود غافل بوده است. گويي جلاله با دو «بهمن» زندگي مي كند. يكي آنكه دوستش دارد به خاطر خودش و ديگري آنكه از او نفرت دارد چون مادر و خواهرش مدام پشت سر جلاله بدگويي مي كنند. بعد هم نوع ارائه و پرداخت تصاوير مربوط به مادر و خواهر بهمن به شدت كليشه يي و تيپ گونه است. جا داشت راوي به مصيبتي كه آنها متحمل شده اند هم نزديك مي شد؛ درد از دست دادن فرزندشان و تاثيري را كه از آن پذيرفته اند از نظر دور نمي داشت. اما نكته جالب و باورپذير و به يادماندني در اين كار شخصيت مادر جلاله است و عشق و علاقه بي قيد و شرطي كه به پسرش دارد چنان زياد است كه اصلاً برايش مهم نيست جلاله قرباني شود. مادر جلاله در حقيقت مادر او نيست، مادر برادرش است. او هيچ گاه به مادر مهربان، فداكار و دلسوزي كه در آثار ايراني مي شناسيم، نزديك نمي شود؛ زني كه از شدت علاقه به يك فرزند چشم از دخترش بسته و به راحتي او را به دست فراموشي مي سپارد. محبتش هم به او باسمه يي است. در مقابل، پدر به جلاله مهر مي ورزد، اما باز هم نه در حدي كه بتواند قاطعانه در مقابل همسرش بايستد و بگويد راه نجات پسرمان قرباني كردن جلاله نيست. انفعال و سرخوردگي هاي خانواده جلاله كه شايد به خاستگاه اقتصادي شان مربوط باشد بر سرنوشت جلاله اثر مي گذارد. زهره حكيمي در اين اثر با زباني شسته و پاكيزه مي خواهد از نسل امروز بگويد اما ماجرا اين است كه اين نسل به اين راحتي ها فريب نمي خورد، تن به بازي هاي خانوادگي و مكرهاي درون گروهي نمي دهد.
جلاله مي توانست (كه هست) مكارتر از اين حرف ها باشد. كمي رندي كند. كافي است به نسل امروز ايران كمي دقت كنيم. به خصوص قشر دانشگاه رفته. آنها چنان هوشيارند كه حاضر نيستند قرباني كرده ديگري شوند، هرچند برادرشان باشد. آنها حتي حاضر نيستند نقش قرباني را بازي كنند. بازي اين روزها ساده تر از اين حرف هاست. كافي است فقط كمي دقت كنيم. روابط انساني در حال دگرگون شدن است و اتفاقاً بيشتر نزد زن ها و دخترها. درست مثل كاراكتر شيوا كه نويسنده در همان بخش هاي از آن غافل شده است و دريغ پرداخت اين شخصيت را به جان مخاطب مي گذارد.
روزنامه اعتماد
|