در بازار كساد كتاب، كتابی به چاپ نهم میرسد. این اتفاق كم اهمیتی نیست. در حالی كه تیراژ اغلب كتابها تنها به دو هزار نسخه محدود میشود وبیشتر ناشران، انتظار فروش همین دو هزار نسخه را هم ندارند اهمیت رسیدن كتابی به چاپ نهم مشخص میشود. اولین واكنش احساس خوشحالی است. آیا میتوان امیدوار بود كه در جامعه تحولی صورت گرفته است؟ آیا فروش بالای این كتاب نشان آن است كه روح خمودگی از جامعه ادبی رخت بربسته؟ برای آن كه بتوان به این سوألات پاسخ داد باید نگاهی به كتاب كرد تا شاید علل پرفروش شدن آن مشخص شود. كافه پیانو لبریز است از بیانات پرشور در ستایش كالاهای مصرفی، كالاهایی كه با حروف درشت دركتاب خودنمایی میكنند و بر تمامی كتاب حكم میرانند. ژیلت به راوی اعتماد به نفس میدهد، سیگارش را باید در یك لاستیك مینیاتوری مارك بریجستون خاموش كند، «پایه» ترك خاچیك است، نگران تمام شدن قهوه استارباكس، «هات چاكلت» را حتماً با شكلات كدبری اعلا درست میكند، فن زیمنس بی صدایی در ورودی كافه كار گذاشته است، برنج باسماتی دم میگذارد، از مقوای اشتن باخ استفاده میكند، دوستش یك فولكس واگن را به خاطر میآورد،خودش به سوناتا فكر میكند و دخترش به پرادو. سیگار مارلبورو میكشد و از پیرزنهای متشخصی كه نیمرو را حتماً باید توی پیركس سرو كنند متنفر است. به دخترش پیشنهاد میكند كه به یك قوطی خالی آبجوی بالتیكا پا بزند تا به خانه برسد چون «خیلی كیف میده مخصوصاً اگه آدم كفش نونواری هم پاش باشه». تلفنش زیمنس است لباسشوییاش وستینگهاوس، جاروبرقی اش پارس خزر، اسكاچ برایتش اصل، هدفون دوست دخترش آی پد شافل است،اسپرسوسازش ِدلونگی،فریزرش فیلكو «كه
جنازه اش میارزد به این ال جیهای كرهای»، پیرمردی را كه ساعت وستندواچ دارد تحسین میكند و بچه مذهبیهایی را دیده است كه اگر ده تا ساعت رولكس هم بسته باشند «باز هم زمین و زمان را از روی وقت نمازشان اندازه میگیرند». توصیف این كالاها اغلب با شیفتگی توأم است طوری كه كالا جنبه قداست مییابد، مثل توصیف راوی از دستگاه قهوه جوشش یا توضیح در مورد نحوه كار مایكروفر كه گل گیسو با اعجاب و تحسین به آن نگاه میكند.
اما كافه پیانو، فقط به ستایش كالا محدود نمیشود. كتاب در تصرف نامها است. تعداد اندكی از این نامها، نام نویسنده یا نقاش یا یك كتاب است اما بیشتر نامها، نام یك خواننده یا هنرپیشه غربی است. آن چه در مورد اشاره ای راوی به هنرپیشههای زن جلب توجه میكند یكسان بودن نگاه راوی به هنرپیشهها با كاركرد هالیوودی آنهاست. راوی، همگام با فیلمهایهالیوودی، تصویرهای كلیشهایهالیوود از زن را تكرار میكند. معادل این شخصیتها را راوی در زندگی واقعی مییابد: صفورا كه با یك «پرفورمانس» وارد زندگی راوی میشود. شاید به دلیل محدود ماندن این گونه صحنهها و رعایت «نظام بسیار اخلاقی جامعه» است كه خواننده میتواند به كمك قدرت تخیلش كه لازم نیست چندان قوی هم باشد و با این اشارهها كاملاً فعال میشود، آزادانه از آنها لذت ببرد. این لذت بردن محدود به خوانندگان مرد نمیشود و به احتمال زیاد شامل حال خوانندگان زنی هم میشود كه یاد
گرفته اند مثل مردها فكر و احساس كنند.
راوی تصوراتش در مورد هنرپیشههای زن را به تمام زنها تعمیم میدهد و به كمك این تخیلات زنها را به دو دسته تقسیم میكند. در مورد شارون استون، دوست دارد بداند « از كدام فرقه زنهاست؟ از اینها كه سخت وفادارند بهت، یا ازآنها كه زود ازت دل میكنند؟ از اینهاست كه مهم است برایشان كه طرف به خوشگلی و آقا منشی رابرت ردفورد باشد، یا نه، از اینهاست كه برایشان مهم است كه طرف فقط به نكبتی شان پن نباشد؟! (ص 30) راوی، كلیشههای سنتی رایج در جامعه در مورد زنها را تكرار و از آنها دفاع میكند. از آنجا كه هیچ شخصیت دیگری در رمان وجود ندارد كه با این گفتمان مخالفت كند و از آنجا كه نویسنده در پایان رمان آیینه ای در برابر خودش قرار میدهد تا تصویر راوی را در آن ببینیم، میتوان چنین اندیشید كه دیدگاههای راوی همان دیدگاههای نویسنده است. در این تصویر سنتی كه كاملاً مردانه است زنها با در نظر گرفتن ارتباطشان با مردها به دو دسته تقسیم میشوند: زنهای فرشته گون و زنهای شیطان صفت. از این نگاه اگر زن در خدمت مرد باشد فرشته است و اگر برخلاف منافع او حركت كند شیطان.
دوشخصیت اصلی زن كتاب بازتاب این نگاه كلیشهای هستند. پری سیما بیشتر صفات زن فرشته صفت را دارد. او «فرشتهای است روی ابرها» كه همیشه در حال نوشیدن شیر است و طوری توی رویاهایش گیر افتاده كه هر بار كه میخواهم مجسمش كنم میبینمش كه یك بلوز دامن صورتی كم حال- از آنها كه دهه چهل توی آمریكا میپوشیدند و دامنش پر بود از چینهای ریزو بلند...-تنش است. نشسته لبه یك تكه ابر قلمبه و پاهایش را هم انداخته پائین». (ص 61) در مقابل صفورا «رو به روی پری سیما، روی یك تكه ابر قلمبه دیگر لم داده و دارد... اغواگری میكند.اما بر خلاف پیراهن صورتی، پرچین و بلند پری سیما در آن تصویر، این یكی یك پیراهن دكولته چسبان قرمز براق پوشیده». (ص 138) با وجود تعلق پری سیما به دسته زنهای فرشته صفت و تعلق صفورا به زنان شیطان صفت و اغواگر، خصوصیات این دو در هم میآمیزد. پری سیما با وجود این كه به خاطر پوست سفیدش، انگشتهایش كشیده و بلند و بسیار زیبایش و این موضوع كه همیشه سردش میشود از نظر ظاهری هم خصوصیات فرشتهها را دارد، خصوصیات دیگری دارد كه مربوط به زنهای فرشته گون نیست: دكمههای شوهرش را نمیدوزد و یقههای پیراهنش را صابون نمیكشد. از دید راوی او همچنین نمیتواند مادری ایدهآل باشد. در گفتوگویی كه هنگام بازی شطرنج بینشان در میگیرد، پری سیما تلویحاً میگوید كه از آن دسته زنهای فداكاری نیست كه بچهها را به تنهایی بزرگ میكنند. پری سیما با وجود این كه ملقب به عنوان «ملكه جارو برقیها» است، زن
خانه دار ایده آلی نیست. در هیچ صحنه از كتاب او در حال آشپزی نیست – به جز صحنه پیاز پوست كندنش كه راوی در همین حال او را از خانه بیرون میاندازد- و اگر هم اشارهای به آشپزی او میشود برای انتقاد از این است كه او توی تاس كبابش هر چه قدر خودش دلش بخواهد آلو بخار، میریزد نه هرقدر كه شوهرش بخواهد.
در مقابل صفورا با وجود این كه به وضوح به دسته زنهای شیطان صفت تعلق دارد، خصوصیاتی دارد كه تنها متعلق به زنهای خوب است: او نه تنها به خاطر سیگار كشیدن به راوی غر نمیزند، بلكه برای خوشامد راوی به سیگارهای او پك میزند و بدون تعارف از او پول میگیرد. طنز موقعیت در این جاست كه خواننده، او را در حال آشپزی میبیند نه پری سیما را.
علت این موضوع كه زن خوب بعضی خصوصیات زن بد را دارد و زن بد بعضی خصوصیات زن خوب را، باید در نگاه راوی به زن جستجو كرد. با وجود این كه راوی زنها را به دو دسته خوب و بد تقسیم میكند، هر دو دسته از نظر او نهایتاً یكی هستند. به خاطر «كار زنانه» كه راوی در جای جای كتاب شرحش را میدهد تصویر پری سیما و صفورا نهایتاً بر هم منطبق میشود. این گونه تخیلات و حرفها بیشتر به نظر میرسد كه متعلق به یك كلاه مخملی فیلمفارسی قبل از انقلاب باشد تا یك شخصیت ظاهراً روشنفكر دركتابی كه در سال 1386 چاپ شده و به چاپ نهم هم رسیده است. راوی/نویسنده تصوری در مورد ازدواج دارد كه نه تنها دیدگاه یك روشنفكر نیست بلكه بیانی اغراقآمیز است از باورهای رایج در جامعه در مورد ازدواج و رابطه بین زن و مرد.در این طرز تلقی، زن كالایی است كه به مرد تعلق دارد و به خاطر این جایگاه است كه همیشه باید حد و حدود خودش را بشناسد.راوی به شكلی «مردانه» ایستادگی میكند و اجازه نمیدهد هیچ زنی برایش تعیین تكلیف كند چون هیچ زنی حق ندارد از «دوش مردی كه او را گرفته تا دستش را بگیرد و كنارش احساس كند برای خودش كسی شده بالا برود». (ص 145) كافه پیانو پر است از اشارههای مستقیم و غیر مستقیم به تكیه گاه بودن مرد و نیاز زن به تكیه كردن به مرد. راوی خوشحال است كه «به این درد خورده ام كه زنی پیش خودش فكر كند یك مرد بالای سرش است و به ستون سخت و محكمی تكیه داده». (ص 101) در گفتههای راوی همچنین میتوان احساسات ضد زنی را یافت كه معمولاً در جوكها و شوخی های روزمره وجود دارد و ریشه همه فتنهها و جنگهای عالم را در وجود زن میبیند، احساساتی كه شامل حال دختر كوچك راوی نیز میشود. تصورات راوی در مورد مردانگی و كارهایی كه در شأن مرد است باعث میشود راوی از این كه خواهر زنش او را در حال سرو كردن قهوه در كافه میبیند احساس خجالت بكند. هر چه باشد خواهر زن و زنش مثل یك «سیندرلای خامهای» هستند كه از وسط نصف شده باشد.
دنیای راوی دنیایی مردانه است كه در آن روابط بین مردان از بالاترین درجه اهمیت برخوردار است. با وجود اختلافات شدیدی كه راوی با پدرش دارد و با وجود این كه «دیوانه» زنش است پدرش را به پری سیما ترجیح میدهد وبا یاد آوری گذشتههایی كه مردها از دید زنها «آقامون» بودند در بغل آقای دبیری روزنامه فروش، هایهای میگرید. یكی از تفریحات راوی بع بع كردن رو به پیرمردهای مطیعی است كه در كنار پیرزنهای متشخص رانندگی میكنند و راوی را عصبی میكنند. كافه پیانو تنها كتابی نیست در تشویق مصرف گرایی و غرب زدگی بلكه در نوع خود بیانیهای ضد زن نیز محسوب میشود.
در تلاش برای یافتن علل پرفروش شدن كافه پیانوبه موضوع دیگری بر میخوریم كه به دیگر جنبههای كتاب مستقیماً مربوط است. كاملاً طبیعی است كه دیدگاهی كه بر مصرفگرایی و برتری جنسی مرد مبتنی است بر تفاوت طبقاتی نیز تأكید داشته باشد. در كتاب ،كارگر،«عمله» است و رفتگر «آشغالی» و شخصیت آدمها از كفشهایشان شناخته میشود: «كفش یكی از آن معدود چیزهایی است كه شخصیت آدم را لو میدهد و اگر خیلی دلتان میخواهد بفهمید كی چه كاره است، اول به كفشهایش نگاه كنید... اگر بخواهید، میتوانید از روی كفش آدمها بفهمید چه وضع و حالی دارد. حتا میتوانید بفهمید از این نوكیسههاست كه سر سفره ی دیگران بزرگ شده یا اصل و نصب دار است و پدر و مادری بالای سرش بوده...»(ص166)
در پاسخ به دخترش كه از او میپرسد آیا آنها پولدارند یا نه و پس از اعلام این كه آنها طبقه متوسط رو به پائین هستند، راوی در جمله ای به یاد ماندنی به او میگوید: «متوسط بودن حال به هم زنه، گل گیسو. تا میتونی ازش فرار كن. پشت سرت جا بذارش...نزار بهت برسه». (ص 18) این جمله كه در اوایل كتاب بیان میشود وعنوان همان فصل از كتاب هم هست جملهای است كلیدی كه ساختار فكری كتاب بر آن بنا شده است. راوی در جواب دخترش كه میپرسد «بابایی ما پولداریم؟» او را نصیحت میكند كه از متوسط بودن فرار كند. با توجه به تاكید راوی بر فرار از متوسط بودن، فصل اول كتاب كه مورد اهمیت لباس در شخصیت بخشیدن به انسان است از حالت طنز خارج میشود و جنبه نوعی جهان بینی مبتنی بر مصرف گرایی به خود میگیرد و اهمیت خیل عظیم كالاهای مصرفی و هنرپیشههای غربی مشخص میشود. شخصیتهای كتاب در تلاش برای فرار از متوسط بودن به این كالاها و نامها متوسل میشوند اما در انبوه این نامها و كالاها گم میشوند و جایگاه انسانی خود را از دست میدهند.
نقش یك عامل دیگر در پرفروش شدن كتاب را نمیتوان ندیده گرفت. نویسنده از فرمولی استفاده میكند كه در سالهای اخیر ضامن گیشه بوده است: استفاده از كلمات ركیك و فحشهای آبدار كه با وجود «نظام بسیار اخلاقی جامعه»، نویسنده هیچ پروایی در استفاده از آن ندارد. نویسنده با خلق كردن پرسونایی كه خاص شرایط فعلی اجتماع است آن چه را كه به نظر گروهی از خواننده ای زمان حال جذاب و دوستداشتنی است به آنها تحویل میدهد.این پرسونا، «جوانمرد» است و با وجود این كه زنش را از خانه بیرون میاندازد تا چون جایی را ندارد به یك هتل ارزان قیمت برود، به خاطر یك باغبان مریض به دكتركشیك بیمارستان فحشهای ركیك میدهد. هر چند كه با زنی ارتباط دارد، اما به گفته خودش نه الكلی شده، نه قمار میكند و نه زن و بچهاش را گرسنگی میدهد. این پرسونا، ظاهراً همه قیود و مقررات اجتماعی را ندیده میگیرد و با فحش دادن به زمین و زمان اعتراض خود را بیان میكند. با جذاب جلوه دادن این گونه اعتراض، نویسنده شخصیتی خلق میكند كه در این برهه از زمان ممكن است از دید گروهی از خوانندگان دوستداشتنی باشد. اما گذشت زمان و دیدگاه متفاوت خوانندگانی از نسلهای آینده و همچنین دیدگاه متفاوت همین خوانندگان در برههای دیگر از زمان روشن خواهد كرد كه علت پرفروش بودن كتاب در این مقطع زمانی، ارزش ادبی كتاب نیست. نسلهای آینده كه معیارهای متفاوتی خواهند داشت از این كتاب به عنوان یك كتاب تاریخ مصرف گذشته یاد خواهند كرد كه تنها بازتاب غیرمتعالیترین آمال خوانندگانش بوده است.
روزنامه فرهنگ آشتی
ناهید فخر شفائی