درباره داستان وامق و عذرا :
داستان عاشقانه وامق و عذرا افسانه ای كهن است چنانكه در كتاب مجمل التواریخ و القصص آمده است. «اندر آخر داراب بن داراب قصه وامق و عذرا بوده است در سرزمین یونان بعضی گویند در عهد پدرش» به سخن دیگر چنانكه از نام جاها و اشخاص كه در آن آمده است از افسانه های عشقی یونان كهن است كه در زبان فارسی راه یافته است، و در طی قرون سرایندگانی آن را به نظم آورده اند. نخستین بار عنصری شاعر معروف معاصر محمود غزنوی آن را به رشته نظم كشیده است اما از این اثر جز اشعاری پراكنده به جای نمانده است. پس از عنصری فصیحی جرجانی شاعر در بار عنصر المعالی به همین نام داستانی پرداخته است كه از میان رفته است. ضمیری اصفهانی متوفی به سال 973 قتیلی شاعر معاصر سلطان یعقوب نیز این قصه را به صورتی كه با اصل آن مطابقت تمام نداشته به نظم در آورده است و در جریان حوادث مفقود شده است محمدعلی استرآبادی متخلص به قسمتی، خواجه شعیب جوشقانی، شیخ یعقوب كشمیری، حاجی محمدحسین شیرازی معاصر فتحعلیشاه،صلحی، اسیری تربتی، ظهیری اصفهانی و برخی سرایندگان دیگر نیز مثنویهایی بدین نام پرداخته اند. بر آنچه گفته شد باید افزود آثار این سرایندگان تنها با داستان عاشقانه وامق و عذرای عنصری همنام بوده و از نظر تركیب و احتوا با آن مطابقت تمام نداشته است و نیز گفتنی است كه این افسانه عشقی بارها به زبانهای تركی و اردو برگردانده شده و چنانكه محمودبن عثمانی لامعی شاعر ترك زبان معاصر سلطان سلیمان دوم پادشاه عثمانی افسانه وامق و عذرا را به زبان تركی به رشته نظم كشیده است. نام وامق و عذرا در شمار دلدادگانی است كه در زبان فارسی علم شده است، چنانكه غزل سرای نامی سعدی شیرازی در غزلیات و قصاید خود نه بار، مولوی یك بار ، و خواجه عماد فقیه معاصر حافظ چندبار از این عاشق و معشوق نام
برده اند.
در پایان این مقدمه كوتاه و نارسا چند بیت از منظومه صلحی به منظور نمایاندن توانایی او در داستان سرایی آورده می شود. این ابیات بیانگر اعتراض و طعن مادر عذرا به دخترش است كه چرا پسر عمش را به شوهری نپذیرفته و دل به وامق بسته است.
چو مادر گفت: شوهر را میازار
بگفتا: آید از شوهر مرا عار
بگفتش: در نسب باشد مرا یار
بگفتا: نیست مارا با نسب كار
بگفتش: جز خدایی جفت كس نیست
بگفتا: این چنین جفتم هوس نیست
بگفتش: می كشی تا كی جفایش
بگفتا: تا دهم جان در هوایش
بگفتش دل به غم دادن نه نیكوست
بگفتا: غم نباشد چون غم اوست
بگفت: از بستن و كشتن نترسی
ز بیداد پدر وز من نترسی
بگفتا: از خدا می ترسم و بس
ز قهر كبریا می ترسم و بس
بگفت: از عاشقی عیب است از زن
بگفتا: این هنر شد قسمت من
چنانكه اشاره شد از وامق و عذرای عنصری جز ابیاتی پراكنده به جا نمانده همچنین از دیگر اشعارش جز آنچه، در بعضی فرهنگها و برخی جنگها ضبط شده نشانی نیست، و این است چند بیت از سروده هایش
جهان گاه نرم است و گاهی درشت
گهی روی با ما بُوَده گاه پشت
سخن كان بگویی و ناری به جای
بود چون دلی كاندر او نیست رای
ز گفتار ریزد همه آبروی
بكن آنچه گویی وگرنه مگوی
اگر كرده ناگفت بیند كسی
به از گفته ناكرده باشد بسی
چو بیدار دارد به چیزی شتاب
روانش به شب آن نماید به خواب
سخن هر سری را كند جاه دار
سری را كند هر سخن چاره دار