موضوع: رمان - رمان ايراني نويسنده: رویا سیناپور ناشر: سمن نوبت چاپ: دوم تعداد صفحات: 368 صفحه تيراژ: 3000 نسخه قطع: رقعی قيمت: 63000 ريال
معرفي کتاب:
می رسد روزی كه بی من روزها را سر كنی
می رسد روزی كه مرگ عشق را باور كنی
می رسد روزی كه تنها در كنار عكس من
نامه های كهنه ام را مو به مو از بر كنی
صدای رعد و برق نگاهم را متوجه پنجره ی اتاقم كرد .
برف و باران مخلوط می بارید .
از خستگی كار پشتم را به صندلی تكیه دادم و صاف نشستم . دست هایم را روی دسته های صندلی گذاشتم و به سمت پنجره چرخیدم . هوای بیرون مه آلود بود گاهی سوز سردی از درز پنجره های آلومینیومی وارد اتاقم می شد . دوباره به سمت میزم چرخیدم . هوای لطیف و گرم اتاق كارم آرامش خاصی را در ذهنم به وجود می آورد .
روز پنج شنبه بود و باید زودتر از روزهای دیگر به خانه برمی گشتم . صدای خانم جان هنوز در گوشم پخش می شد :
-گوش كن یاشار ! امروز دیگر هیچ عذری را قبول نمی كنم . به خواهرم تلفن كردم و قرار خواستگاری را همین امشب گذاشتم . بنابراین عصر زودتر از روزهای گذشته شركت را تعطیل می كنی . . . در ضمن سر راه كه می آیی سبد گل را فراموش نكن فقط گل مینا . . . برای عروس نازنینم مینا جان .
نگاهی به عكس خانم جان انداختم كه زیر شیشه ی میزم بود . انگار عكسش هم روح جدی داشت . چشمان خشن با همان برق همیشگی .
همچون سربازی كه به ژنرالش نگاه می كند به عكس مادرم نگاه می كردم . از همان بچگی او فرمانروا بود و من فرمانبری مطیع . فقط باید می گفتم چشم مادر . در تمام موارد ؛ تربیت ، درس خواندن ، انتخاب رشته و . . .
صدای زنگ تلفن افكارم را از هم گسیخت . سه بار تك زنگ ، گوشی را برداشتم :
-جانم ؟
-آقای رئیس ! خانمی اینجا هستند كه اصرار دارند شخص شما را ملاقات كنند . البته خدمتشان عرض كردم كه . . .
-مساله ای نیست خانم منشی ، بگویید بیاید تو .
در اتاقم باز شد و دختر جوان قدبلندی از همان لای در گفت :
-اجازه هست ؟
لبخندی كمرنگ زدم و گفتم :
-بفرمایید .
قدم اول را كه به داخل گذاشت متوجه شدم كه ...................