ماندهام هاج و واج، در اين دنیاي تاریك و ظلمتزده، خستهام، خسته از مردم دنیا، دلی پر از شكایت از اين مردم تیره بخت دارم. شدهام آواره و دیوانه. باز سوژهای جدید، داستانی غم انگیز، دیگر با اين داستانها انس گرفتهام. آری خستهام، خسته دل از اين مردم بیانصاف.
امروز همچون روزهای دیگر با دلی پر از اندوه پشت ميز كارم نشسته بودم و صفحههای سفید كاغذ را با كلماتی كه از ذهنم میگذشت سیاه میكردم. با صدای تقتق در، آرامش و سكوتی كه در اتاقم حكمفرما بود شكسته شد. سرم را بالا گرفتم، دختركی جوان با چهرهاي رنگ پریده جلوی در ظاهر شد، او را دعوت به نشستن كردم. مثل ابر بهاری اشك ميریخت. دفتری كهنه روی میزم گذاشت و گفت:
«دوست دارم داستان زندگیم به چاپ برسه تا درس عبرتی باشه برای دخترانی مثل من كه خونه و زندگی خودشون رو به یه عشق خام ميفروشن.»
دستمالی به دست او دادم تا قطرات اشكش را كه پهنای صورتش را پوشانده بود، پاك كند. او دستمال را به دست گرفت و اشكهایش را پاك كرد و ادامه داد:
«من تموم سرگذشت زندگیم رو، تو اين دفتر نوشتم. ميدونم تعجب كردین كه چرا دفتر رو پیش شما آوردم، راستش تعریف شما رو از موقعی كه دانشگاه ميرفتم زیاد از دوستام شنیده بودم.»
لبخندی به او زدم و گفتم:
«شما لطف دارین.»
- خوب میدونم، شما دنبال سوژۀ فریب خوردگان هستین، اما همیشه تو ذهنم شما رو پیرمردی با موهای جوگندمي تصور ميكردم، اما برعكس تصورمن، شما جوونی با موهای مشكی هستین.
نميدانستم در جوابش چه بگویم، بنابراین به یك لبخند اكتفا كردم. او دستمال را در دستش فشرد و گفت:
«من وقت زیادی ندارم.»
در آن لحظه چشمانش پر از اشك شد. نفس او به سختی در ميآمد، لیوان آبی به دستش دادم، جرعهاي نوشید و ادامه داد:
«خواهش ميكنم اين دفتر رو بخونین من زمان زیادی ندارم تموم زندگیم رو لحظه به لحظه تو اين دفتر نوشتهام.»
دفتر را برداشت، نگاهی به آن انداخت و دوباره آن را روی میز گذاشت و آرامآرام از اتاق خارج شد. خواستم او را صدا كنم اما دیگر دیر شده بود، خشكم زده بود. به قدری ناامید بود كه من چند لحظهاي مات و مبهوت به دفتر خیره شده بودم. دفتر او را باز كردم و شروع به خواندن كردم.
به اندازه یه دنیا، تو دلم غم سنگینی میكنه. غمهای عالمی كه، برای من افسرده دل، به رنگ ابرهای سیاه آسمانه. وای از من و از غمهای من، وای از دل تنگ من، اي زمانه ببین از من تیرهبخت چی ساختي! خستهام، خسته. كمكم كن، نذار تو اين عالم تنها بمونم.
ای كاش اين كلمات .....