موضوع: داستان - داستان كوتاه نويسنده: احمد محمود ناشر: معین نوبت چاپ: ششم تعداد صفحات: 207 صفحه تيراژ: 1650 نسخه قطع: رقعی قيمت: 25000 ريال
معرفي کتاب:
این كتاب شامل دو بخش است بخش غریبه ها و بخش پسرك بوكی . غریبه ها سه داستان را در برگرفته و پسرك بومی هفت داستان را شامل می شود . در راه دومین داستان پسرك بومی است .احمد محمود در این داستان دولت اباد را به تصویر می كشد .و فقر و بیماری شخصیت اصلی داستان . مستان را .................
.............................
با غرش جرثقیلها و هژده چرخهها از تو رختخواب میپریدیم و تازه آفتاب زده بود كه میرفتیم و سایهی دیوار مینشستیم و نگاه میكردیم كه كارگران آبیپوش، با كاسكتهای سفید آهنی كه نور خورشید را باز میتافت، تو تله بستها وول میخوردند. آفتاب كه پهن میشد، خنكای صبح را میمكید. حالا دیوار آجری شكری رنگی، رودخانه را از ما بریده بود و زخم زرد رنگ میدان نفتی پشت خانههای ما، سرباز كرده بود و دویده بود تو كوچهها و دو رشته لولهی قیراندود، مثل دو مار نر وماده، از حاشیهی انبوه نخلهای دور دست خزیده بود و آمده بود تو میدانگاهی و پایههای چوبی مالیده به نفت، مثل چوبههای دار، جابهجا تو خیابان بزرگ شهر كوچك ما نشسته بود و گازركها، رو سیمها میلرزیدند و دولخ كه میشد خاك زرد را لوله میكرد و به هوا میبرد و به سر و رومان میریخت وهنوز زیر بنای مخزن پنجمی را بتون نریخته بودند كه پیشین یك روز پاییزی آمدند و به همه پیغام دادند كه عصر همانروز تو قهوهخانهی لب شط باشند و شب كه پدرم از قهوهخانه برگشت، لب و لوچهاش آویزان بود و به خواج توفیق كه ازش پرسید «چه بود» گفت «میخوان خونهها رو خراب كنن... میگن برا اداره بازم زمین میخوان...» ومن خیال كردم كه میدانگاهی جوع دارد و دهان نفتی خود را باز كرده است كه ریزه ریزه شهر را ببلعد و پدرم آن شب نه «انوار» خواند و نه «اسرار قاسمی» و مادرم از تو یخدان نیمتنهی پشمی مرا بیرون كشیده بود و جلو لامپا نشسته بود و سوزن میزد كه پاییز سر رسیده بود و باد موذی آزار میداد و مدام هوهوی نخلهای دوردست بود و غرش رودخانه، كه سیلابهای پاییزی گلآلودش كرده بود و دیوارهی شكری رنگ آجری و مخزنهای فیلی رنگ و دگلها و سیمهای خاردار و شیروانیهای اخرایی رنگ، آن را از ما بریده بود......