کتاب :: نقدي بر رمان «پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد»
نقدي بر رمان «پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد»
21 آبان 1387
دلهره ويراني
لادن نيكنام
ساراماگو ايده جالبي دارد در مورد بچه ها و نيش و كنايه هم مي زند به سالينجر وقتي از او مي پرسند، نظرت درباره بچه ها چيست و او مي گويد؛ «من نمي دانم سالينجر چه اصراري دارد بگويد بچه ها پاك اند و بي گناه و قرباني تصميمات و بايدها و نبايدهاي بزرگ ترها. بچه ها هم ظرفيت انجام هر نوع فعل خطايي را دارند. آنها هم مي توانند به قتل و دزدي و... فكر كنند. فقط بعضي شان عمل مي كنند بعضي هم نه.» اين نظريه مي تواند محل بحث و نظر روانشناسان و روانكاوان باشد. اما از آنجايي كه هر نويسنده يي مختار است هر منظري را كه با باورهايش همسازي بيشتري دارد، برگزيند طبيعتاً به يكي از دو قطب سالينجر - ساراماگو نزديك يا دور مي شود. يكي كودكان را سمبل پاكي و خلوص مي داند و مي خواهد نظريه لوح سفيد ذهن را باور كند در هنگام تولد، ديگري مي خواهد فكر كند انسان با تمام ذخاير ژنتيكي و محيطي ممكن به دنيا مي آيد. «ريچارد براتيگان» نويسنده رمان «پس باد همه چيز را با خود نخواهد برد» برشي از زندگي يك كودك 12ساله را به نمايش مي گذارد، نه با تاكيد، كه با حاشيه هاي بسيار. با شكست هاي زماني مكرر. به گذشته و زمان حال كه نويسنده يي سي و يكي، دو ساله است، سرك مي كشد تا بگويد هرگز كودكي پاكي نداشته است. سايه جنگ به شدت بر سر امريكاي دهه هاي 40 ، 50 سنگيني مي كرده است و قدرت رو به رشد امريكا به شدت راوي را اذيت مي كند به گونه يي كه به عمد تصويرهاي كثيف فقر را مو به مو مي سازد. گويي نويسنده پشت سر راوي پنهان بوده و مي خواسته بگويد، امريكاي نجات دهنده در دل خود آدم هايي را پنهان كرده است كه پير هستند و خسته. يكي شان از صبح تا شام مست لايعقل است ،ديگري مدام توتون مي جود و در خانه يي از چوب هاي فروريزنده، زندگي مي كند يا يك زوج كه تازه به نظر راوي، خوشبخت و خوشفكر به نظر مي آيند، كاناپه و آباژورشان را برمي دارند و مي گذارند كنار چشمه يي يا بركه يي تا از آن ماهي صيد كنند. ماهي هايي كه معلوم نيست چطور مي توانند بخورند، بس كه تعدادشان زياد است. اين زوج چاق و عجيب روياي راوي 12ساله اند. شبيه يك كارت پستال تصوير مي شوند. البته تصويري كه راوي از آنها مي دهد قدري سوررئال مي نمايد. چون وجود يك كاناپه و لامپ آباژوري كه با نفت روشن مي شود و آشپزخانه يي كه دودكش ندارد به هر حال غيرعادي است. اصلاً خود اين انتخاب، اين چيدمان فراواقعي است اما به هر حال از آنجايي كه با خود آرامش و كنش و گزينش آگاهانه حمل مي كند از نظر راوي ستايش برانگيز است. اين تصوير كاملاً در تضاد ملايمي است با تصوير دو پيرمردي كه راوي كودك ما به آنها علاقه دارد. تصويرهاي مربوط به دو پيرمرد به قدري تاثربرانگيز هستند كه تماشاي يك زوج زير نور مهتاب، مشغول ماهيگيري، كنار بركه بيشتر شبيه يك روياست. اساساً براتيگان به اصل زيبايي شناسانه تضاد به خوبي آگاه است. چون وقتي براي جمع آوري بطري آبجوهاي پيرمرد نگهبان به سراغ اش مي رود، به هر بهانه يي هست، از انگيزه هاي خود براي ورود به خانه پيرمرد مي گويد و به محض ورود به خانه پيرمرد كه به نظر مي رسد دل از همه جا بريده و به گونه يي تيشه به ريشه خود مي زند، تميزي و انضباط محيط چشم هايش را غرق حيرت مي كند. او نمي تواند باور كند كه پيرمردي با خلق و خوي تلخ و نسبتاً حتي بي حوصله چطور خانه اش را اينچنين مرتب و منظم نگه داشته است. به خصوص تصوير نهنگي كه پشت يك كاميون قرار گرفته به شدت قرينه همان زوج نشسته روي كاناپه است. يعني براتيگان به اصول زيبايي شناسانه فرمي دقت داشته. هم از تضادها استفاده كرده هم از تكنيك هاي قرينه سازي. در اين ميان براي آنكه شخصيت اش را براي ما باورپذير سازد برشي از
پنج سالگي اين راوي اول شخص روايت مي شود كه به نظرم در نوع خودش بخشي است ماندگار در ذهن هر مخاطبي كه اين كار را با حوصله بخواند؛ پسر پنج ساله يي را تصور كنيد كه هر روز ساعت پنج يا شش صبح زودتر از بقيه خانواده از خواب بيدار شود تا شاهد مراسم تشييع جنازه از پنجره يي باشد رو به طبقه پايين خانه خودشان. در حقيقت آنها در طبقه دوم ساختماني به نام «مرگ» زندگي مي كنند. اينكه حتي يك روز او شاهد تنهايي تابوت كوچكي است كه احتمالاً دختربچه يا پسربچه يي در آن قرار دارد به شدت راوي را تحت تاثير قرار مي دهد و حتي افراد خانواده بعد از اينكه متوجه اين حركت او هم مي شوند اعتراضي به او نمي كنند. او زندگي زير سايه مرگ را در پنج سالگي مي آموزد و جلوتر باور مي كنيم كه راوي ما اساساً تماشاگر است. همه چيز را زير نظر دارد و به هيچ پديده يي در پيرامون خود بي تفاوت نيست. براتيگان همچنين به زيبايي حركت كامو را در «بيگانه» ادامه مي دهد وقتي آنجا مورسو به خاطر گرما آدمي را مي كشد، اينجا راوي به جاي خريدن «همبرگر» نمي داند چرا «فشنگ» مي خرد و بعد با همان فشنگ ناآگاهانه دوست اش را به قتل مي رساند؛ پسري كه محبوب و عزيز خانواده و مدرسه است. از همان تيپ هاي آشناي امريكايي. در اين جا هم نمادها آگاهانه كنار هم رديف مي شوند؛ «همبرگر، فشنگ، پسر محبوب امريكايي كه در درس و ورزش مي درخشد، شكار، بوقلمون» تمام اينها دست به دست هم مي دهند تا فضاي روزي كه قتل غيرعمد انجام مي گيرد، آماده شود. لااقل من كه به عنوان مخاطب از غيرعمد بودن اين شليك چندان اطمينان ندارم اما مخاطبي كه علاقه مند به همان نظريه سالينجر است، اين را حركتي غيرعمد مي داند، نوعي واكنش نسبت به هميشه خوردن همبرگر يا نفوذ سايه جنگ و مرگ در ذهن كودكان. اما كسي كه تحت تاثير نظريه ساراماگوست ترجيح مي دهد باور كند راوي نسبت به آن بچه موفق كه از يك چيز موهوم در خواب هايش هم مي ترسيده، دچار حسادت شده است. چطور كسي تفاوت يك بوقلمون و آدم را نمي تواند تشخيص دهد. اصلاً شايد اهميت آن روز نزد راوي بعد از اين همه سال به خاطر عذاب وجداني باشد كه در پس روايت پنهان است. شايد هم واقعاً ميان همبرگر و فشنگ خط و ربطي هست. در اينكه هر دو در امريكا واجد شخصيتند، بحثي نيست ولي چرا يك پسر بچه با پول توجيبي اش به جاي همبرگر با پياز داغ و آن بوي وسوسه انگيز، فشنگ مي خرد كسي نمي داند. راوي از چه ظرفيت شخصيتي برخوردار است كه با شرورترين بچه منطقه دوست مي شود و از او تفنگي را در ازاي يك تشك يك نفره مي گيرد و از طرف ديگر با برترين پسر منطقه هم دمخور است؟ به هر حال در اين اثر شما بيش از هر چيزي با مرگ و مسائل پيراموني آن مواجهيد. امريكا زير غبار مرگ رنگ مي گيرد. جامعه يي كه به نظر مي رسد همه چيز در آن براساس نظمي لايتغير در جريان است ولي در دل آن امواج سهمگين و خطرناكي در جريان است. براتيگان به خوبي در رمانش پيشگويي حادثه مدرسه كلمبيا را مي كند كه يك محصل بي هيچ دليلي روي كودكان ديگر آتش مي گشايد. او امريكا را شبيه بادكنكي تصوير مي كند كه هر لحظه براي تركيدن آماده مي شود. در اين ميان نويسنده هرگز از پرداخت جزئيات غافل نيست. اوج اين پرداخت را شما هنگامي شاهدش هستيد كه راوي وارد خانه پيرمرد نگهبان مي شود و دو پاكت نامه را روي ميز مي بيند و از نامه دوم چنين مي گويد؛«نامه دوم از ليتل راك، آركانزامن پست شده و تمبرش را هم در تاريخ چهارم آوريل 1942 باطل كرده بودند.»
و بعد خود راوي از حافظه اش دچار حيرت مي شود و از خود مي پرسد چطور بعد از اين همه سال اين جزئيات در يادش مانده است.
اين همه سياهي توسط لايه هايي از طنز ظريف قابل تحمل مي شود، خواندني مي شود و در عين حال نقد جدي تري را به متن جامعه امريكا وارد مي كند وقتي راوي بعد از قتل دوستش كارهاي تحقيقي روي همبرگر انجام مي دهد. آن بخش ها به شدت فضا و رنگ متفاوتي را در كار پديد مي آورند. شايد اين فضا هم برگرفته از همان جامعه يي باشد كه نويسنده سعي در بازنمايي اش دارد؛ جامعه يي كه در سطح ظاهري همه چيز ساده و سطحي و راحت به نظر مي رسد مثل خود همبرگر ولي در درون تكه هايش پر از كودكان 12ساله يي است كه اگر به 30سالگي برسند مي توانند هر يك بگويند چند فشنگ از تفنگ هايشان شليك كرده اند. حتي اگر اين تيرها به هدف نخورده باشد، اما صداي شليك آن هنوز با ما است. همچنان كه با براتيگان ماند وقتي ماشه را كشيد و قصه را تمام كرد.