جدال ازلي عقل و عشق
تاكنون بهترين ترجمه از جنايت و مكافات را خانم مهدي آهي ارائه داده كه البته بنا به توضيح بعدي، آن ترجمه نيز كاملا وفادار به متن نيست و مترجم تحت تاثير اعتقاد به بيان «ادبي» شيوه و حتي لحن داستاني داستايوسكي را كاملا و در همه جا، رعايت نكرده است. اما اين موضوعي است كه بعدهاذيل عنوان ترجمه به آن خواهيم پرداخت._
محمد علي علومي: اشتباه است كه «متن» را داراي هويتي مستقل از نويسنده بدانيم به اين دليل كه هر متن از صافي ذهن، درك و دريافت و البته نحوه بيان نويسنده گذشته است و باز اشتباه است اگر نويسنده را مستقل از شرايط و روابط عيني و ذهني جامعهاش بپنداريم و يكسويه و مكانيستي ديدن است كه «متن» را فارغ و مبرا از تاثيرگذاي نويسنده و روابط اجتماعي و ذهنيتها و باورهاي فردي و جمعي هر دوره نگاه كنيم.
داستايوسكي كه در ابتداي جواني، تفكرات و تمايلات ضد استبداد تزاري داشت، در مرحلهاي قرار گرفت كه نزديك به اعدام بود و سالها تبعيد در سيبري را در شرايطي سخت از سر گذراند.
در آن دوره او كه نويسندهاي با تمايلات انقلاب و مورد تحسين چرنيشفسكي بود و به طبقات زيردست اجتماع توجه داشت، در شرايط تبعيد به اجبار با دو گروه از مطرودان دوره تزار، يعني با سياسيون لهستاني و با جنايتكارهايي مانند قاتلها، راهزنهاي حرفهاي و بيرحم و امثال اينها، به مدتي نسبتا طولاني همنشين شد.
بيشتر تمايل او، باز به همان مطرودان روسي بود و كمكم از روشنفكرهاي لهستاني كه البته اشرافزادگان بودند، فاصله مي گرفت و تنها كتابي كه در دسترسي داشت انجيل بود.
در اين جا بنا بر تكرار آن گفتههايي نيست كه همه شرح حال نويسان داستايوسكي گفتهاند، بناي اين مقاله، تاكيد و بازگشايي مطالبي از انجيل است كه باعث تجديد حيات فكري در داستايوسكي شد.
اين رويكرد انجيل كه با رويكرد داستايوسكي يكي شد از اين زاويه مهم است كه توجه داشته باشيم در انجيل، مخاطبان اصلي مردم عادي و عامي و حتي فقيران هستند و به صراحت گفته شده است كه عبور شتر از سوراخ سوزن، سهل تر از عبور ثروتمند از دروازه بهشت است.
اين رويكرد انجيل كه با رويكرد داستايوسكي مطابقت و همسويي دارد، در دوره تبعيد او و همجواري و همنشيني مداوم با مطرودان، باعث شد كه داستايوسكي به بحثهاي فلسفي مهم توجه كند نظير بحثهايي مانند جبر و اختيار، گناه و بيگناهي، انتقام و عفو و نظاير اينها.
اين مسئله كه گناه چيست و گناهكار آيا محصول و نتيجه شرايط است و يا مختار و آزاد است و حدود اين جبر و اختيار در چيست و كدام است؟ و آيا قوانين بشري مجاز به انتقام هستند و آيا قوانين الهي شباهت به قوانين بشري دارند؟در دوراني طولاني ذهن اين نويسنده را به خود مشغول كردند.
داستايوسكي در موقعيت «مرزي» قرار گرفته بود و نزديك بود كه خيلي زود و ناخواسته اعدام شود. تجربه تلخ زندگي، خود به خود او را وادار ميكرد كه به علت و انگيزه رفتارهاي بشر بپردازد و تعمق او در مسايل اجتماعي و فردي باعث شده بود كه باورها و ارزشهاي فرهنگي رايج در دوره خود را به معرض نقد و بررسي بكشد و از اين جهت در مقابل خيلي از گروههاي روشنفكري و يا محافظه كار دوره خود قرار بگيرد، اما آنچه به موضوع مورد علاقه ما مربوط مي شود اين است كه اساس همه رمانهاي داستايوسكي، به خصوص رمان «جنايت و مكافات» كه يكي از دو يا سه اثر برجسته اوست در كنار براداران كارامازوف و ابله، بر تعارض و تقابل «عقل و عشق» بنا شده است.
اين دو مفهوم، سيري تاريخي و معاني متفاوتي دارند. در يونان باستان معادل آنها لوگوس و اروس است. لوگوس معادل حكمت الهي است در باورهاي يونان باستان و درحكمتهاي آن ايام اروس معادل عشق محسوب ميشد.
در ايران باستان و در حكمت خسرواني كه عين آن را شيخ شهابالدين سهروردي مشهور به شيخ اشراق و يا شيخ مقتول نيز آورده اولين نمونه از ايزد ايزدان يا نورالانوار، ايزد عقل، همان بهمن يا بهترين منش يا بهترين مينو و معناست.
در بينش مسيحي نيز، عقل و خرد الهي در قالب حضرت عيسي(ع) تجسم يافته است و بنا به باور مسيحيت، اراده و مشيت خداوند بر آن بود كه جهت نجات بشريت، حضرت عيسي به عنوان فرزند بر صليب برود تا شفيع گناهان و نجات بشريت بشود (البته اينها باورهاي آنها است كه بارها نقد شده است) از همين نقطه است كه خرد الهي با عشق همراه ميشود چرا كه پيامبر رحمت، بنا به اراده و خرد خداوند كه جدا از عشق او به بشريت نيست، ناچار ميشود صليب خود را بر دوش بكشد.
همين موضوع تجلي خواست، مشيت و خرد خداوند در فلسفه هگل نيز بروز مييابد به طوري كه تاريخ بشر در فلسفه او عبارت از تجلي ايده است.
داستايوسكي به اين مباحث توجه داشت و البته بايد در نظر داشت كه در برابر عقل و عشق الهي، عقل و عشق اهريمني نيز وجود دارد كه عقلانيت و عشق آن بنا شده بر خودخواهي، خودبيني و حداكثر رفع تمايلات و تمنيات شخصي است.
در همان حال عقل بر محاسبهگري بنا شده و مطابقت با قانون دارد اما عشق موضوعي عاطفي است و بر بخشايش و رحمت بنا شده است كه در جدال ميان اينها، خيلي بحثهاي فلسفي و بسياري از موضوعات ادبي ايجاد شده كه يكي از آنها، همين رمان مشهور «جنايت و مكافات» است.
در اين رمان، «راسكلنيكف» دانشجو، نشانگر آدمي عاقل است كه در عين حال از عنصر عاطفي عشق بيبهره نيست، آنچه باعث ميشود كه داستايوسكي نويسندهاي يكسونگر با شد همين است كه او جنبههاي مختلف و متعدد و متفاوت و حتي بهتر است بگوييم متضاد در انگيزههاي آدمها را مورد نظر قرار مي دهد.
خوب است به همين مورد را سكلنيكف نگاهي وسيعتر داشته باشيم. اولين مساله مهم اين است كه او در شرايط اجتماعي سخت و غيرقابل تحمل قرار دارد، تنگدست است و بيپول و بيكار و در عين حال بايد مخارج مادر خود و بعد خواهرش را تامين كند.
اين زمينه واقعي است كه با عقلانيت اهريمني همراه ميشود. در آن دوره روسيه، باورهاي فرهنگي و ديني سنتي كه بر رحم و مهر و عشق و نوع دوستي بنا شده و اخلاقيات خاص مربوط به دوره ماقبل دنياي صنعت را ايجاد كرده بودند، به جهت گسترش صنايع در جهان و در بخشي از روسيه و متناسب با آن، نظريههاي جديد فلسفي و جهاننگري و باورهاي نو كه تمام براساس سودجويي بنا شدهاند تازه به روسيه راه يافته و پيرواني يافته بودند كه داستايوسكي با ديدگاه تراژدي، آن ها را در اثر خود و در وجود راسكلنيكف قرار مي دهد.
در سمت و سوي متضاد با او، سونيا قرار دارد كه نمايشگر عاطفه و عشق است البته عشق مسيحايي در كمك به همنوع و از خود گذشتن.
از همين جاست كه داستايوسكي از بينش كليساي رسمي و بينش عوام جدا مي شود زيرا آن بينشهاي رسمي كليسا و عوام، به قول نيچه در جهت پرورش گله قرار داشتند ولي داستايوسكي مانند همه فيلسوفان وجودي كه براي انسان اختيار و آزادي در طرح جديد به هستي را قايل هستند به سونيا توجه ميكند و او را كه هم عوام و هم داراي بينش رسمي حاكم بر كليساست كاملا مطرود و محكوم مي دانند و او را مظهر عشق و عاطفه مسيحي قرار ميدهد و حتي رفتار او در محكوم نكردن ديگران را رفتاري فوق بشري ميداند.
در يك صحنه مشهور از رمان، پدرسونيا كه آدمي دايمالخمر و يك كارمند مطرود و حتي دزد و بيكاره و بيعار است، ميگويد كه: «آخرين پولش را به من داد تا براي رفع ميزدگي مشروب بخورم، در روي زمين چنين رفتار نميكنند بلكه در آن بالا به حال مردم دلسوزي ميكنند و به جاي سرزنش و توبيخ، ميگريند.»
موضوع مهم و قابل توجه ديگر اين است كه محتواي تضاد ميان عقل و عشق در ساختار رمان«جنايت و مكافات» نيز منعكس شده است.
در اشخاص اصلي، راسكلنيكف نمايشگر عقل و سونيا بيانگر عشق است كه رفتارهاي آنهادر تضاد با همديگر است. راسكلنيكف آدم ميكشد ولي سونيا براي كمك به ديگران به نوعي خود را فدا ميكند.
خواهر راسكلنيكف در ايثار و از خود گذشتي شبيه به سونياست و نامزد او، آقاي لوژين كه سرمايهدار و حقوقدان است با افكار عاقلانه و خودخواه، معادل و شبيه به راسكلنيكف است. پليس باهوش، بيانگر عقل است و حال آن كه راز و ميخين دوست راسكلنيكف كه آدمي مهربان و ساده دل است همان عشق مسيحايي را نشان ميدهد.
همه اشخاص رمان بيآن كه پرداختي سطحي و تخت داشته و يا معادل «تيپ» اجتماعي باشند، داراي فرديت هستند اما در بينش عميق و نهايي به هر حال يا بيانگر عشق هستندو يا بيانگر عقل.
داستايوسكي در برابر افكار جديد سرمايهداري صنعتي غرب، از افكار و فرهنگ سنتي روسيه دفاع ميكرد اما دفاع او، سطحي نبود زيرا در همان حال در تضاد با كليساي رسمي و باورهاي عوام زده قرار داشت، او معتقد بود كه فرد توان عروج روحي را دارد اگرچه با سختي همراه است.
يك بخش مهم و اصلي رمان وقتي است كه جنايتكار و بدكاره در برابر همديگر هستند اما دانشجوي عاقل و روشنفكر(راسكلنيكوف) از لحاظ درجات روحي بسيار پايين است.
سونيا به او ميآموزد زميني را كه بر آن خون ريخته است سجده كند و به همه آدمها كرنش كند و به جاي غرور، تواضع و رحمت داشته باشد: «ناگهان به ياد كلمات سونيا افتاد: بر سر چهار راه برو به مردم تعظيم كن، زمين را ببوس زيرا تو در مقابل زمين گناهكاري و به تمام مردم با صدايي رسا بگو- من قاتلم.»
ادبيات كلاسيك ايران از اين مضامين زياد دارد كه چون گنجي عظيم مورد غفلت مانده است.
درباره اين اثر لازم به يادآوري است كه داستايوسكي براي مردمي با سواد متوسط مينوشت و از عبارت پردازيهاي اديبانه و به كار گرفتن كلمات صقيل و مهجور به دور بود و در همان حال در به كارگيري زبان مردم كوچه و بازار افراط نميكرد.
ترجمههاي خوبي كه از داستايوسكي شده منحصر به معدودي مترجم مانند خانم آهي و سروش حبيبي و يكي دو نفر ديگر است كه در آينده به موضوع بغرنج ترجمه نيز خواهيم پرداخت.
ایبنا
|