در هم تنيدگي ناب فضا و شخصيت
شايد بتوان از آلفرد آندرش به عنوان رنج كشيده ترين نويسنده آلماني نام برد،نويسنده اي كه به خاطر جستجوي فضاي امن ذهني و مخالفت با جنگ افروزي هاي كشورش مورد غضب قرار گرفت و تقريبا نيمي از زندگي اش هدر رفت._
رسول آباديان:آلفرد آندرش نويسنده اي است كه نويسندگان بزرگي چون توماس مان و ماكس فريش همواره او را ستوده اند،آندرش به عنوان يكي از پيشگامان حوزه ادبيات داستاني در آلمان بعد از جنگ است،نويسنده اي كه نام اش در رديف اول سازنده ترين منتقدان دموكراسي نوبال كشورش قرار مي گيرد.
آلفرد آندرش در سال 1914در شهر مونيخ به دنيا آمد و از دوران جواني در فعاليت هاي مختلف اجتماعي و سياسي حضوري فعال داشت،روي كار آمدن حكومت هيتلر آغاز در به دري هاي آندرش بود زيرا او خيلي زود از سوي اين حكومت تحت تعقيب قرار گرفت و بعد از دستگيري بدون مقدمه به يكي از مخوف ترين اسارتگاه ها فرستاده شد و بعد از مدتي به اجبار سر از جبهه هاي جنگ جهاني دوم در آورد .
آندرش گرچه موفق شد كه در سال 1944از جبهه ايتاليا فرار كند، اما اين مسئله ميزان مشكلاتش را بيشتر كرد چون او مجبور شد حدود يك سال را به عنوان اسير جنگي در زندان هاي آمريكا بگذراند.
پايان جنگ جهاني اول آغاز شكوفايي ادبي آندرش بود، چون او به محض بازگشت به كشورش به كار ادبي در نشريات و راديو پرداخت و در همين ايام موفق به نوشتن كتاب مورد بحث شد.
رمان«زنگبار يا دليل آخر» اثري است كه شهرت جهاني را براي نويسنده اش به ارمغان آورد،اثري بديع كه نشان دهنده عمق هنرمندي اوست،اين رمان كه در فضاي رفت و آمد هاي متعدد زماني نوشته شده بر اساس چند شخصيت استوار است كه مدام حساسيت هاي ذهني خود رامرور مي كنند،حساسيت هايي كه با دنياي ذهني نويسنده نزديكي خاصي دارند.
آلفرد آندرش در اين رمان با محور قرار دادن شخصيت هايي مانند«گرگور»،«هلاندر»،«كنودسن» و«يوديت» به خلق فضايي چهارگانه نائل آمده كه گويي چهار داستان متفاوت هستند، اما در هم تنيدگي روحي و شخصيتي اين افراد آن ها رابه گونه اي حيرت انگيز در يك رديف قرار داده است.
تاثيري كه اين چهارشخصيت در تكميل يكديگر دارند تاثيري غير مستقيم است كه غالبا در قالب فضاسازي هاي بكر و گفت و گوهاي دروني شكل گرفته است،اين چهار شخصيت كه نشان دهنده ذات روانشناسانه نويسنده هستند به گونه اي ساخته و پرداخته شده اند كه هيچ بار اضافه اي را به فضاي كلي تحميل نكرده اند يعني اين كه نويسنده با صيقل دادن كليت اثرش به درونمايه اي ژرف رسيده كه از نويسنده حساسي چون اوانتظار مي رود.
آلفرد آندرش البته در آغازهر يك از فصل ها بخش كوتاهي به نام«پسر» نوشته كه معلوم نسيت جايگاه منطقي شان كجاست،اين بخش ها كه تا حدودي ازفضاي روحي و رواني شخصيت ها دور هستند ظاهرا در صورت حذف شدن هيچ لطمه اي به پيكره كار وارد نمي كنند و تاكيد نويسنده بر گنجاندن آن ها به جز اتلاف وقت نتيجه ديگري ندارد.
شخصيت هاي شسته رفته اي كه آندرش در اين كار ارائه كرده به خودي خود داراي ابعادي گسترده هستند و تكمله اول هربخش مي توانست در تارو پود همان بخش گنجانده شود و نيازي به تعريف جداگانه نبود.
يكي از استفاده هاي آندرش در رمان«زنگبار يا دليل آخر» استفاده به جا از عنصر فضاست،عنصري كه با درونيات شخصيت ها ادغام مي شود و آميزه اي ازروايت ناب را رقم مي زند:«...از بيرون هيچ صدايي نمي آمد.هيچ جايي خالي تر از صحن جلو كليسا ي سن گئورگ نبود.خاصه پايان پاييز. هلاندر لحظه اي اين خلوت را با غيظي شديد نفرين كرد. خلوت حياط و سه درخت زيزفوني را كه در كنج ميان ناو عرضي كليسا و جايگاه همسرايان بود كه ديگر برگي برايشان نمانده بود و سرخي محزون ديوار صامت آجرين را نگاه كرد كه ارتفاعش را از پنجره اتاقش نمي توانست بسنجد ....هلاندربر سنگفرش پاكيزه روفته صحن نگريست ودر دل گفت هيچ كس از اين صحن عبور نكرده،هرگز.....»
هلاندر كه در اين كار به عنوان يك كشيش ظاهر شده با نگرش خاص مذهبي خود خالي بودن صحن كليسا را از آدم هاي اطرافش به عنوان نمادي از دور افتادن بشراز ذات معنويت مي بيند كه البته بسيار هم خوب پرداخت شده است:«..با اين همه هلاندر با خود مي گفت كه خلوتي صحن كليسا حرماني بي پايان است...»
آلفرد آندرش هر كدام از شخصيت ها را به همراه فضاهاي بيروني روايت كرده وزماني كه در فصل هاي مختلف همه آن ها را يك جا جمع كرده توصيفات را شخصي تر و دروني تر كرده است:«...بالا روي موج شكن رفت و طول آن را پيمود تا به پلاژ رسيد .پلاژي بود سنگي،با جاي سفره هاي ماسه ميان قلوه سنگ ها.جنگل كوچك بر زمينه آسمان لكه اي سياه مي انداخت. كنودسن مي دانست كه جنگلي كه جنگل باشد نيست بلكه قلمستاني است محصور از نهال هاي كوتاه كاج. نيزه نور صادر از برج فواصل زماني منظم از روي آن مي گذشت اما به آن نمي خورد،بلكه در فاصله اي دور در سمت غرب آن به پلاژ جزيره مي افتاد....» خواننده اي كه رمان را از آغاز با دقت خوانده باشد به راحتي مي تواند تعلق رواني تصوير هاي ارائه شده را بهتر در يابد و بيشتر با قدرت پرداخت داستاني نويسنده آشنا شود.
رمان «زنگبار» يا دليل آخر اثري است كه حتي يك جمله از آن را نبايد سرسري گرفت ، زيرا ممكن است كه اين كار كل نظام ذهني خواننده را در ارتباط با آن دچار مشكل كند اما بخش هاي كوتاه گنجانده شده در اول هر فصل را مي توان به راحتي فراموش كرد.
«زنگبار يا دليل آخر» با ترجمه سروش حبيبي سال 1387 در شمارگان 2200نسخه و قيمت 2800 تومان توسط نشر ققنوس عرضه شده است.
ایبنا
|