ولفهارت پانن برگ يكي از عالمان برجسته الاهيات مسيحي معاصر است كه انديشههاي بديع و آثار متعددش در روند الاهيات جديد مسيحي تأثيرگذار بوده است. او نيز، مانند بسياري از پديدآورندگان الاهيات جديد مسيحي، پيرو شاخه پروتستان است. وي در دانشگاه با عدهاي از دانشجويان پژوهشي را آغاز كردند كه تحت عنوان «وحي به مثابة تاريخ» در سال 1961 منتشر شد از آنجا كه اين مجموعه را پانن برگ ويراستاري كرده بود، اين گروه از دانشجويان به «حلقة پانن برگ» معروف شدند. به هر حال اين اثر مبناي انديشههاي پانن برگ را شكل داد و هر چند گروه او به خاطر اختلافات فكري ادامه نيافت، اما او انديشههاي خود را پي گرفت و مكتب جديدي را در الاهيات مسيحي به وجود آورد كه «الاهيات تاريخي» خوانده ميشود. آخرين سمت او استادي الاهيات نظاممند در دانشگاه مونيخ بوده است. در ميان آثار او، غير از اثر فوق، كتاب عيسي، خدا و انسان و كتاب الاهيات نظاممند بسيار معروفند.
كتاب «در آمدي به الاهيات نظاممند» در واقع از چهار درس خطابه تشكيل شده كه توسط پانن برگ ارائه شده است او در اين درس خطابهها سعي كرده خطوط اصلي انديشههاي خاص خود را كه در الاهيات نظاممند او بيان شدهاند توضيح دهد.
عنوان فصل اول اين كتاب «نياز به الاهيات نظاممند» است. او با اين سؤال شروع ميكند كه چرا مسيحيان بايد همان خداي يهوديان را قبول داشته باشند؟ اين الاهيات نظاممند است كه بايد به سؤال پاسخ دهد. در الاهيات نظاممند بايد حقانيت و صدق آموزة خدا و سرگذشت عيسي مسيح ثابت شود. اگر اين امور واقعي و تاريخي نباشند ايمان مسيحي نميتواند به حيات خود ادامه دهد.
وظيفة الاهيات اين است كه حقانيت اعتقادات مسيحي را به اثبات برساند و اين وظيفة خاص الاهيات نظاممند است وظيفة الاهيات نظاممند آن است كه حقيقت انجيل و اعتقادات كليسا را از اشكال ناپايدار زبان و انديشه، كه در زمانهاي خاص براي تبيين آن حقيقت پايدار كمك ميكردهاند، تميز داده، آن حقايق را براي زمان خود تبيين كند.
پانن برگ در ادامه «آموزة خدا» را به عنوان مثال مطرح ميكند. او بيان ميكند كه بيان نظاممند اين آموزه چگونه است و چگونه سازگاري و انسجام عناصر اين آموزه باعث ميشود كه برداشتهاي ناصواب از خدا و ويژگيهاي آن درك شود. او ميگويد از گذشتههاي دور عالمان الاهيات مسيحي تلاش ميكردهاند الاهيات مسيحي را به صورتي نظاممند و با محوريت خدا و نقش او در جهان مخلوق و تاريخ بيان كنند.
پانن برگ در فصل دوم كتاب به مشكلات خداشناسي مسيحي در عصر حاضر ميپردازد. او ميگويد، بدون شك مفهوم خدا موضوع محوري الاهيات است كه بدون آن ساير موضوعها اهميت خود را از دست ميدهند. اين مفهوم به يك واقعيت نهايي اشاره دارد كه همه چيز را در بر ميگيرد، مفهومي كه روح سكولاريزم حاكم بر جهان معاصر آن را مورد ترديد قرار ميدهد. فرهنگ سكولار انسانها و جامعهشان را به جاي آن واقعيت نهايي نشانده و ميخواهد همگان را قانع كند كه آن واقعيت نهايي مرده است آنچه لازم است اين است كه مبلغان و عالمان الاهيات روشنگري كنند و آنچه تعصبات عصر سكولار آن را منكوب كرده دوباره تعيين كنند. عالمان الاهيات بايد برهانهاي عقلي آموزة خدا را از نو بيان كنند.
پانن برگ در ادامه به خداشناسي پل تيليش ميپردازد. تيليش كه بيش از اكثر عالمان الاهيات نسل خويش به مشكلات آموزة سنتي خدا توجه كرده بود، تعالي محض خدا را قبول نداشت چرا كه به گمان او تعالي محضْ خدا را با واقعيتي محدود مشتبه ميسازد. او ترجيح ميداد كه از خدا با عنوان «ژرفا و اساس بيكران و بيپايان همه موجودات» سخن بگويد. به عقيدة پانن برگ اگر تيليش و امثال او آموزة تثليث را جديتر ميگرفتند با اين مشكل روبهرو نميشدند. اين آموزه مسئله شخصبودن خدا را حل ميكند. «شخصبودن» خدا را تيليش به اين دليل رد ميكرد كه اين ديدگاه خدا را در كنار موجودات ديگر قرار ميدهد.
پانن برگ در ادامه انديشة ديگر متفكران جديد را در اين باره بيان ميكند و انديشه تيليش را ادامة انديشه توماس اكوئيناس در باب خدا كه او را «خودِ وجود» ميدانست به حساب ميآورد. اما انديشه توماس را دقيقتر و خود او را ماهرتر از امثال تيليش ميشمارد مشكل شخصبودن خدا مسئلهاي است كه پانن برگ تا آخر فصل دنبال ميكند و نظريات مختلفي را در اين باره نقل و نقد ميكند و در پايان تلاش ميكند اين مشكل را با آموزة تثليث حل كند.
عنوان فصل سوم «آموزة خلقت در عصر كيهان شناسي علمي» است. پانن برگ پس از اينكه خلقت را به معناي وابستگي تمام عيار همة موجودات به خدا معنا ميكند، براي آن نقش محوري در اعتقاد به خدا قائل ميشود. او سپس بيان ميكند كه اين معنا از خلقت كه به معناي وابستگي مطلق جهان است، با جهانبيني علمي كه از پايان قرن هجدهم حاكم شد، ناسازگار به نظر ميرسد و به عقيدة برخي با ظهور نظرية تكامل اين ديدگاه، يعني استقلال جهان، كامل گرديد.
پانن برگ براي حل مشكل خلقت نيز به سراغ آموزة تثليث ميرود. او براي بيان تأثير دائمي خدا در جهان سراغ شخص سوم تثليث يعني روح القدس ميرود. كه از آن در كتاب مقدس به روح تعبير شده است، كه به معناي باد يا دم يا نفس است. وي با استفاده از روح القدس و اصطلاح فيزيكي «ميدان نيرو» تلاش ميكند كه مشكل خلقت را حل كند. به اعتقاد پانن برگ با توجه به نقش ويژه اشخاص تثليث ميتوان مسئله خلقت و خلق مدام و تفاوت مخلوقات از جمله انسان را حل كند.
نويسنده آخرين فصل را به «مسيحشناسي» اختصاص داده است. او پس از اينكه مسيحشناسي را براي وجود و حيات كليسا داراي اهميت اساسي ميشمارد، با اشاره به جملهاي از كتاب مقدس با اين مضمون كه «نجات تنها در عيسي مسيح يافت ميشود» ميگويد مقصود از اين جمله انحصارگرايي نيست، بلكه شمولگرايي است. پيروان ديگر اديان هم ممكن است نجات يابند، اما با اينكه عيسي را نميشناسند نجاتشان به واسطة اوست، نه به خاطر دين خودشان. ما نبايد از اين جمله دست برداريم. رواداري غير از بيتفاوتي نسبت به حقيقت است. البته بايد حقانيت اين اعتقاد را اثبات كنيم. پيش فرض اين اعتقاد اين است كه عيسي مسيح، و تنها او، خداي متسجد و پسر خداست كه جسم گرفته است.
پانن برگ در ادامة اين فصل سعي ميكند عنوان «پسر خدا» را كه يك عنوان محوري در مسيحشناسي به حساب ميآورد، به گونهاي تبيين و تفسير كند كه از يك سو نمادين و اسطورهاي نباشد و از سوي ديگر مشكلات الاهيات مسيحي را به صورتي نظاممند حل كند. در پايان اين فصل او با اعتراف به اينكه الاهيات نظاممندي كه ارائه ميدهد منحصر به فرد نيست و بديلهايي هم در جهان معاصر دارد، مزيت نظام خود را تثليثي بودن آن ميشمارد، چيزي كه نظامهاي امثال تيليش به آن توجه نكردهاند.