روانشناسي دين از جمله رشتههايي است كه در دوره معاصر مورد توجه انديشمنداني قرار گرفته است كه از يك سو به موضوع دين تعلق خاطر داشتهاند و از سوي ديگر دلبسته دانش وانشناسي بودهاند.
به علت گستردگي اديان، در يك اثر نميتوان به تمام اديان پرداخت. محور بحث در كتاب حاضر سه دين بزرگ خاورميانه يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام و سه دين از هند يعني آيين هندو، بودا و جين است و از اين ميان نيز توجه بيشتري به آيينهاي مسيحيت، هندو و بودا شده است.
اين كتاب به طرح پرسشهايي از اين دست ميپردازد كه:
منظور از دين، معنويت، ايمان و اعتقاد چيست؟
ماهيت تجربه ديني چيست و تا چه اندازه شيوع دارد؟
حيات ديني چه شكلي به خود ميگيرد؟
دين از چه طريقي بر رفتار فرد و جامعه تاثير ميگذارد؟
چرا مردم اعتقادت ديني و معنوي را توسعه ميبخشند؟ چه ارتباطي بين دين، اسطوره و نماد وجود دارد؟
آيا تجربههاي ديني و معنوي پرتويي بر ارتباط ذهنـمغز ميافكند؟
اعتقادات ديني و معنوي چه تاثيري بر سلامت جسمي و رواني دارد؟
پيشفرض نويسنده كتاب اين بوده است كه مزايا و منافعي كه دين و معنويت براي افراد و جامعه به ارمغان آورده بيشتر از زيانهاي آن بوده است. كتاب در دوازده فصل تدوين شده است و هر فصل شامل بخشهايي است.
1. هدف از روانشناسي دين چيست؟
دين از گذشته تا امروز تاثيري عميق و سازنده بر تفكر، رفتار و زندگي افراد، گروهها و فرهنگها داشته است؛ الهامبخش ارزشمندترين اعمال ايثارگرانه و بشردوستانه بوده است و موجب پيدايش معماريهاي عظيم، نظامهاي فلسفي غني و... بوده است. البته در مقابل منشأ بسياري از جنگها و اختلافات نيز بوده است.
همين گستردگي خود دليلي كافي براي مطالعه روانشناسي دين است؛ اما با اين وجود روانشناسي دين نتوانسته توجه جريان اصلي روانشناسان را به خود جلب كند نويسنده براي اين عدم توجه دلايلي ذكر ميكند.
2. تعاريف و معاني
دين: نويسنده با اقرار به اينكه تعريف دين بسيار مشكل است، چندين تعريف از دين را كه توسط افرادي ارائه شده است را ميآورد و آنها را نقد ميكند. در پايان دوازده ويژگي را بر ميشمرد كه امر ديني را از امر غيرديني متمايز ميكند ويژگيهايي مانند تاكيد بر مراسم عبادي يا آيين و عبادت گروهي، وجود جهانبيني و جايگاه انسان در آن و...
معنويت: تعريف معنويت حتي از دين هم دشوارتر است. معنويت بيانگر اعتقاد به روح ـبه معناي بُعد ابدي و غيرمادي انسانـ است. البته نويسنده معاني و كاربردهاي ديگري را نيز براي معنويت بيان ميكند.
تفاوت دين و معنويت در اين است كه هر چند هر دو مسئوليتهايي مانند دلسوزي و... را در انسان به وجود ميآورند؛ اما منشأ اين مسئوليتها در انسان معنويتگرا، اعتقادِ شخصي است و نه عقيده رسمي دين. براي فهم بهتر اين تفاوت وي به دوازده ويژگي مذكور در تعريف دين اشاره كرده و مشخص ميكند كه معنويت واجد كدام ويژگيها و فاقد كدام است.
تعاريفي از خدا: همه سنتهاي بزرگ ديني بر پايه اعتقاد به خدا استواراند. درنتيجه لازم است اصطلاح خدا را توضيح دهيم. بررسي شباهتها و اختلافات فرقهها و فرهنگها در اين زمينه راهگشا است. او در ابتدا عقايد آيين هندو را در اين زمينه بيان ميكند و سپس به مقايسه آن با تفكرات مسيحي، بودايي و جين ميپردازد.
اعتقاد و معرفت: يكي از ويژگيهاي امور ديني اين است كه همه آنها مستلزم وجود اعتقادند. حال چنين سوالهايي مطرح است كه پيروان يك دين واقعا چه اعتقادي دارند؟ چرا به آن اعتقاد دارند؟ و.... در ادامه اين سوال را مطرح ميكند كه عقيده چگونه ميتواند به معرفت بينجامد و به بررسي آن ميپردازد.
اعتقاد و ايمان: اعتقاد متمايز از ايمان است و اعتقاد صرفا جنبهاي از ايمان است. ايمان را بايد شكل اعتقادي تزلزل ناپذيري دانست كه بر انديشهها، تعليمات و... استوار است.
3. دروننگري و تجربه باطني
روانشناسي و دروننگري: در اين بخش نويسنده به گزارشي از نحوه برخورد سه مكتب ساختارگرايي، عملكردگرايي، رفتارگرايي و مطالعات جديدتر با دروننگري ارائه ميدهد. در ادامه فصل در دو بخش مجزا به بررسي رابطه روانشناسي روانپويشي با تجربه ديني و رابطه روانشناسي انسانگرايانه و فراشخصي با تجربه باطني ميپردازد.
4. رويكردهايي به روانشناسي دين و معنويت
دو رويكرد اصلي: در روانشناسي دين و معنويت دو رويكرد اصلي وجود دارد. رويكرد اول رويكرد بيروني است كه با رفتارهاي مشهود (عمدتا رفتارهاي اجتماعي و تشريفاتي) و طرفداري از سنت و گروههاي ديني خاص در ارتباط است. ديگري رويكرد دروني است كه به كشف ماهيت تجربي و نيز فعاليتهاي ذهني انسان ميپردازد. هر دو رويكرد در روانشناسي دين مهم و اساسي است؛ اما بايد توجه داشت كه هيچ يك از آنها نميتواند جاي ديگري را بگيرد و نبايد با يكديگر اشتباه شوند.
دين به مثابه اسطوره: به هنگام بحث از دين و معنويت بايد اين مسئله را بررسي كرد كه آيا گزارشهاي تاريخي موجود در اديان حقيقت دارند يا تنها دليلي بر اسطورهپردازي ذهن بشر است.
نمادگرايي ديني: اديان استفاده وسيعي از نمادها ميكنند. اين نمادها معاني ديني دارند؛ براي مثال صليب در مسيحيت علاوه بر قرباني مسيح، نوعي آگاهي از نزول خداوند به جهان مادي را در پي دارد.
نويسنده ميگويد كه يهوديت، مسيحيت و اسلام از خداوند به عنوان موجودي مذكر ياد ميكنند اما در معابد خدايان هندي، جنس مونث نيز قدرت معنوي عظيمي دارد و هر خداي هندي همراه با الهه مونث يا همسرش است. نويسنده در سه بخش دين و هويت جنسي: خداي مذكر؛ دين و هويت جنسي: خداي مونث و اصول مونث و مذكر به بحث درباره هويت جنسي خداوند در اديان و دلايل احتمال اين امر ميپردازد.
5. اعتقادات و شعاير ديني
در روانشناسي دين و معنويت فهم آنچه افراد ديندار به آن اعتقاد دارند، خاستگاه اين عقايد و تاثير آنها بر زندگي مردم، مهم است. همچنين نياز است تا از شباهتها و اختلافات سنتهاي ديني مختلف در رويكردشان به عقيده و عمل (شعاير) تصوري به دست بياوريم. يكي از مشكلات فرا روي اين كار تفاوت زبانهاي اين سنتهاي ديني است؛ زيرا زبان، نه تنها بيان و ارتباط بلكه انديشه و مفهومآفريني را هم تحت تاثير قرار ميدهد.
اعتقاد به پاداش و كيفر: در همه اديان اخلاص در طريقه معنوي و عدم اخلاص، در زندگي آينده ايشان تاثير عميقي دارد حال به صورت بهشت و دوزخ يا به صورت تناسخ. پاداش در زندگي آينده در برخي از اديان مثل بودا و جين با تلاش خود فرد حاصل ميشود اما در برخي ديگر حاصل فيض الهي است.
ماهيت زندگي آينده(آخرت): سنتهاي ديني در توصيف بهشت و جهنم تفاوتهاي مهمي با هم دارند. در اسلام بهشت ابدي است و بسياري از لذتهاي حسي در آن وجود دارد؛ اما در تعاليم بودايي بهشت و دوزخ موقتي است و انسان به دنيا باز خواهد گشت. در بعضي اديان به برزخ ـجايگاهي موقتيـ اعتقاد دارند. در ادامه به بررسي منشأ و آثار رواني اعتقاد به آخرت و برزخ ميپردازد.
تجربههاي مرگ تقريبي: دغدغه اصلي روانشناسان تاثير تجربيات دين بر رفتارها و اعتقادات فرد است. تحقيقات اخير در اين زمينه بر تجربههاي مرگ تقريبي متمركز است؛ يعني كساني كه دچار مرگ باليني شده اما مجدداً به زندگي بازگشتهاند. درصد بسياري از ايشان خبر از تداوم آگاهي ميدهند و حتي جزيات اقدامات باليني را نيز بيان ميكنند. در ادامه تاثيرات اين تجربه را بر افراد مذكور بررسي ميكند.
پيامدهايي براي زندگي روزمره: قوانين رفتاري در سنتهاي ديني ـكه انجام يا ترك آنها به سعادت يا شقاوت منجر ميشودـ از طريق مجموعهاي از دستورها يا محرمات بيان شده است كه منشأ آنها را خدا يا منبع الهامي ميدانند. علي رغم وجود شباهتهاي اساسي و بسيار ميان اين سنتها تفاوتهايي نيز در مباني و دستورات اديان مشاهده ميشود كه نويسنده خاستگاه بسياري از اين شباهتها و تفاوتها را در اولويتها و تمايلات محلي و ضرورت اجتماعي نهفته ميداند مثلا ميگويد شايد دستورات يهودي در مورد غذا ريشه در اقدامات بهداشتي داشته باشد نه در مكاشفه معنوي. در اين بحث به علت منحصر به فرد بودن نظام كاست هندو به بررسي آن ميپردازد.
6. رويكرد به رشد معنويت
نويسنده براي طبقهبندي شيوههاي مختلف رشد معنوي كه در سنتهاي ديني آمده است از تقسيمبندياي كه به شكلهاي پنجگانه يوگا مشهورند استفاده ميكند. اين شيوههاي پنج گانه در همه سنتهاي بزرگ ديني بيان شدهاند.
هاتا يوگا: يوگاي اتحاد با خداوند از مهار جسم و اميال آن. در اسلام نيز در ماه رمضان اميال جسماني كنترل ميشوند.
كارمه يوگا: يوگاي ايثار يا يوگاي اعمال خوب.
بكتي يوگا: يوگاي اخلاص به خداوند يا نوعي مبدأ معنوي كه به اشكال مختلفي اجرا ميشود مانند ستايش خدا يا يكي از خدايان از طريق دعا، اذكار، موسيقي و....
جنانه يوگا: يوگاي معرفت و شهود و بصيرت كه با عرفان در اديان غربي قابل قياس است. در اين روش با مطالعه متون مقدس و تفكر عميق در مضامين آنها راه براي بصيرت هموار ميشود. ايشان چهار حالت آگاهي را مطرح ميكنند: بيداري عادي، آگاهي رويايي، خواب بدون رويا ـسه حالت اول حجابهايي هستند كه مانعِ تجربه خود حقيقي انسان ميشوندـ و حالت چهارم يا نهايي، آگاهي ذاتا نشاطآوري كه از خود و در خود است.
راجه يوگا: هدف از اين يوگا، مهار ذهن براي رسيدن به حالت چهارم آگاهي است كه در بالا معرفي شد.
7. معنويت و مغز
افراد هنگامي كه در معرض سخنان يا انديشههايي معنوي يا ديني به يادماندني قرار ميگيرند، فعاليت الكتريكي بخشهاي موقتي مغز ـ كه عدهاي از دانشمندان آن را "ناحيه خدا" ناميدهاندـ به قدري افزايش مييابد كه با فعاليتهاي مغز در حملههاي صرعي قابل مقايسه است.
عدهاي از روانشناسان معتقدند كه ناحيه خدا ميتواند به ما كمك كند كه زندگي خود را در بافتي غنيتر و پر معناتر ببينيم و به ما احساس هدفمندي ميبخشد. اين را هوش معنوي مينامند.
در بخش ديگري به بررسي حس ايثار و رابطه آن با عصبشناسي و ژنهاي انسان ميپردازد.
8. ريشههاي اعتقاد ديني
نياز به دين: بشر نياز فطري و دائمي به كاوش درباره مفهومي دارد كه توضيح دهد "چرا و چگونه وجود داريم". دين يكي از چيزهايي است كه به نياز پاسخ داده است. "مك دال" از بنيانگذاران روانشناسي اجتماعي اعتقاد داشت كه دليل اينكه مردم پاسخهاي دين در اين زمينه را قانع كننده ميدانند اين است كه به سه احساس تحسين، هيبت و ستايش توسل ميجويند. در ادامه به تبيين و بررسي نظريه مك دال ميپردازد.
نظريههاي روانپويشيگري و اعتقاد ديني: در اين بخش نظريه فرويد در باب منشأ دين را ذكر ميكند، كه ميگويد علت رويكرد مردم به خدا نمونهاي است از نياز آنها به پدري با تمام اقتدار و خرد فرضي يك پدر تا به انسان كمك كند تا بهتر از عهده ترديدهاي زندگي برآيند.
نظريه روابط شيئي و اعتقاد ديني: بر اساس اين نظريه مفهوم خداوند ساخته و آفريده ذهن انسان است و تنها هنگامي ميتوان بر آن چيره شد كه انسان بتواند واقعيات جهان مهارناپذير را بشناسد.
تبيين فرويدي ديگري از اعتقاد ديني اين است كه اعتقاد ديني نوعي ساز و كار دفاع از خود تحت شرايط فرهنگي است. در ادامه فصل به تبيين و نقد اين دو نظريه و بررسي نگرش فرويد و يونگ به دين و اعتقادات ديني ميپردازد.
9. تجلي دين در اسطوره و هنرهاي آفرينشي
ارتباط تاريخي دين و معنويت با اسطوره و داستانپردازي گوياي آن است كه چيزي در اعتقادات وجود دارد كه محركي قوي براي قوه "تخيل آفرينشگر" است. درهمين زمينه به بررسي مختصر شعر، داستانپردازي و موسيقي، و نسبت وحي و خيال ميپردازد.
10. تنوع تجربههاي ديني و معنوي
در ابتدا در دو بخش به تعريف دو اصطلاح تجربه ديني و عرفان ميپردازد. به نظر وي هرچند تعريف عرفان دشوار است اما همه تعاريف موجود در بردارنده تجربه مستقيم خداوند است، "دستيابي به معرفتي بينظير كه در وراي فهم عقلاني است".
براي طبقهبندي تجربههاي عرفاني دو نوع تجربه را معرفي ميكند: تجربه عرفاني آفاقي ـاحساس ارتباط با خدا و نيروهاي پديدآورنده خارج از خود انسانـ و تجربه عرفاني انفسي ـاحساس حضور فراگير الهي واتحاد امور. در دو بخش بعد گزارشهايي از هردو نوع تجربه عرفاني آفاقي و انفسي را آورده و در ضمن آنها تفاوتهاي اين دو نوع تجربه را بيان ميكند. با وجود اين تفاوتها، شباهتهايي خاص نيز ميان اين دو وجود دارد؛ مانند وجود نور يا روشنايي در هر دو تجربه، اطمينان از فناناپذيري، تاثير پايدار اين تجربهها، و احساس وجد و سرور.
مراحل تجربه عرفاني: در اين بخش از پنج مرحله نام ميبرد كه عارف در مسير وصول به هدف آن را طي ميكند؛مراحلي چون بيداري، تطهير و... و به اختصار هر مرحله را شرح ميدهد.
ويژگيهاي تجربه عرفاني: در اين بخش بعضي از ويژگيهايي را كه بيشتر تكرار شدهاند را جمعآوري كرده و بررسي ميكند؛ مثل نور يا انوار درخشان؛ احساس امنيت، اطمينان و آرامش؛ رهايي از ترس مرگ و...
خاستگاه تجربههاي عرفاني چيست: وي چند مورد را كه خود افراد منشأ تجربههاي خود ميدانستند ذكر كرده و بررسي ميكند؛ مانند دعا/مراقبه، شركت در مراسم ديني و... ورزش.
تغيير عقيده ديني ـ به مفهوم گذار از بيايماني يا بياعتنايي به مسائل معنوي به سوي ايمان يقينيـ يكي از مسائل مرتبط با تجربه عرفاني است كه به صورت جداگانه به آن ميپردازد.
تجربه ديني در رويا: بسياري از تجربههاي ديني در رويا اتفاق افتادهاند. چنين روياهايي گاهي هدايتگر هستند ـيعني فرد تجربه كننده را به امري ارشاد ميكنندـ و گاهي مانند روياهاي مذكور در كتابمقدس از آينده خبر ميدهند.
در ادامه به بررسي اين سوال ميپردازد كه آيا روياهاي عرفاني تبيينپذير هستند؟ و چگونه ميتوان روياها را تابع تحقيق علمي قرار دهيم؟ براي ارائه تبيينهايي طبيعي از تجربه عرفاني و يا تبيين بر اساس نظريههاي روانپويشي تلاشهايي صورت گرفته كه در دو بخش به آنها ميپردازد.
11. مفاهيم خود، روان و مغز
ماهيت خود: ماهيت خود در دين به همان اندازه روانشناسي غربي اهميت دارد. در آيين بودا از دو نفس ياد ميشود "نفس مادون" و "نفس برتر". دين ميگويد كه بايد نفس مادون را بشناسيم تا ماهيت واقعي ما آشكار شود اما اين براي روانشناسان غربي كه واقعيت را تنها نفس مادون ميدانند شگفتآور است. آيا اشتراكي بين اين دو نوع نگرش (ديني و روانشناسي غربي) وجود دارد؟ يكي از رويكردها براي پاسخ به اين سوال بررسي ديدگاه اين دو نگرش درباره تفكر است؟
آيين بودا تاكيد دارد كه با خاموش كردن نفس ماودن، خود را ميشناسيم؛ اما چگونه ميتوان نفس مادون را خاموش كرد؟ توافق زيادي در بين سنتهاي ديني درباره نحوه اين خاموشي وجود دارد. همه آنها بر رفتار ايثارگرانه و مهار فرايندهاي فكري تاكيد دارند.
مسئله شر: اديان با اين مسئله مواجهاند كه چرا حقايق معنوي ـخدا يا نيروهاي برترـ اجازه پيدايش شر و رنج را ميدهند. مسئله مهم ديگر مربوط به شر و رنج، ميزان تمايلي است كه مردم در خودشان نسبت به شناسايي ميكنند و ماهيت تدابيري كه براي رسيدگي به اين شناخت اتخاذ ميكنند ميباشد. در اين بخش به بررسي اين دو مسئله ميپردازد.
مطالعه خودآگاه: هر چيزي كه در اين فصل (11) درباره "نفس"، "نفس برتر" و "ذهن" گفته ميشود به گونهاي از بخث "خودآگاه" متاثر است؛ به همين دليل در سه بخش الگوهاي آگاهي، الگوي رشد ادوئيته و دانته و الگوهاي ويلبر را معرفي و بررسي ميكند.
ارتباط ذهنـمغز: مغز ماده خاكستري رنگي است كه در جمجمه قرار دارد و ذهن، دنياي دروني افكار، عقايد، خاطرات، شهودات و... است. دو نظريه مخالف در مورد نحوه ارتباط اين دو وجود دارد: نظريه وحدت (مغز، ذهن را به وجود ميآورد) و نظريه دوگانگي (ذهن به وسيله مغز فعاليت ميكند). نويسنده به بررسي اين دو نظريه ميپردازد و در اين راه از پژوهشهايي در ارتباط با تجربه مرگ تقريبي، كاركرد عبادت، تاثير دعا براي ديگران و شواهد پژوهشهاي فراروانشناسانه استفاده ميكند.
12. دين، تندرستي و رفاه
گفته ميشود كه يك سوم از بيماريهاي جسمي از عوامل روحي ناشي ميشوند. بنا بر اين ارتباط بين اعتقادات ديني و حالات روحي بدان معناست كه اعتقاد ديني نقش مهمي در ابتلا به بيماري يا تندرستي دارد. در سالهاي اخير تحقيقات بسياري نيز در اين زمينه انجام شده است كه اين مطلب را تاييد ميكند. به همين دليل نويسنده در فصل آخر كتاب به بررسي رابطه و نحوه تاثيرگذاري دين و معنويت بر بهداشت جسمي و رواني افراد وجامعه پرداخته است. البته در سه بخش پيامدهاي منفي دين در تندرستي؛ پيامدهاي منفي دين بر بهداشت روانيـجنگها و خشونت و پيامدهاي منفي دين بر بهداشت روانيـمشكلات شخصي نيز به بررسي ادعاهايي كه در مورد تاثير منفي دين و معنويت در اين امور شده است ميپردازد.
آنچه در اين جا آمد تنها معرفي مسايلي است كه نويسنده به آنها پرداخته است اما بايد توجه داشت كه او تمام اين مسايل را با نگاه روانشناسانه بررسي كرده است. مبرهن است كه ذكر استدلالها و تحليلهاي روانشناسانه او، در اين مختصر كه به قصد معرفي كتاب نوشته شده است ميسر نبود.