آميزه اي از تخيل و هراس
مجموعه داستان «برف و سمفوني ابري» دومين مجموعه داستان پيمان اسماعيلي بعد ازمجموعه «جيب هاي باراني ات را بگرد»است،اسماعيلي در روند داستان نويسي امروز به عنوان يك صداي تازه مطرح است و كارهاي او به زعم بسياري از صاحب نظران حوزه ادبيات داستاني حاوي پيشنهادهايي نو براي عالم داستان به حساب مي آيند._
رسول آباديان:يكي از مشخصات بارز اسماعيلي در مقام داستان نويس اين است كه براي نوشتن يك داستان خوب نهايت تلاشش را به كار مي گيرد و اصولا بحث داستان نويسي براي او امري بسيارجدي است.
اسماعيلي با اولين مجموعه اش نشان داد كه نويسنده اي هوشمند است وابزارداستان را به خوبي مي شناسد و براي وقت و انرژي خود احترام زيادي قائل است زيرا در تك تك داستان هايش رگه اي از سخت گيري به خود ديده مي شود كه نشان از يك حساسيت بالاي ادبي دارد.
حال و هواي مجموعه «برف و سمفوني ابري» تا حد زيادي با مجموعه اول اين نويسنده متفاوت است،در مجموعه تازه اسماعيلي با حال و هوايي«گوتيك» مواجهيم كه در اغلب داستان ها جريان دارد،موضوعي كه ظاهرا در اين سال ها عمده دل مشغولي هاي او را به خود اختصاص داده است.
در تك تك داستان هاي اين مجموعه نوعي هراس موج مي زند كه خواهي نخواهي ذهن مخاطب را به درون خود مي كشند،هراس هايي كه در تاروپود وضعيت داستاني نهادينه شده اند وبه يك نوع ايجاد حس باور رسيده اند.
اسماعيلي در اين داستان ها شيوه برخورد با يك موضوع رعب آور را در حدي قابل قبول از كار درآورده و بر خلاف داستان هاي مشابه از نويسندگان ديگر به دامان شيوه هاي فانتزي نيفتاده است.
آنچه كه در اين داستان ها حضوري فعال دارد نقش روان آدمي در ساختن موجوداتي هراس آور است،موضوعي كه گاه در قالب پرهيب يك موجود مولد ترس تجلي مي يابد.
شايد توفيق نويسنده در رسيدن به مرزهاي گونه«گوتيك» در داستان«مرض حيوان» بيش از داستان هاي ديگر باشد،زيرا در اين داستان عنصر دلهره از همان آغاز با روح مخاطب پيوند مي خورد و همراه با روند داستان به اوج خود مي رسد:«دير آمدي!تا غروب منتظرت ماندند،نيامدي.آن ها هم ماشين را برداشتند و رفتند كمپ جديد.ساختمان اش را تازه تمام كرده اند.حالا مي رسيم خودت مي بيني.خيلي بهتر از جاي قبلي مان است.خب يكي بايد مي ماند تا تو را برساند آن جا.سوال كردن ندارد.خودت مي آمدي پيدا نمي كردي.فقط كاش راننده را مرخص نمي كردي.حالا بايد اين همه راه را پياده برويم.خب بله.حرفت را قبول دارم.شبانه زياد سخت نيست...» ظاهر اين داستان مربوط به چند مهندس است كه بايد به اجبار مسيري را در دل بيابان طي كنند وگفت و گوي آن ها در ميانه راه شكل كلي داستان را مي سازد.
راوي داستان در ميان حرف هايش از گودال هايي حرف مي زند كه توسط يك مهندس ديگر ايجاد شده اند،گودال هايي كه درابتداي داستان هيچ جايگاهي ندارند، اما آرام آرام به محيط هاي مرموزي تبديل مي شوند كه بايد از آن ها ترسيد.
كاري كه اسماعيلي در اين داستان به خوبي از عهده اش بر آمده تكنيك كاشت اطلاعات است،اطلاعاتي پراكنده كه بعدها معناي واحدي به خود مي گيرند:«....مثلا اين كه اگر كسي چيزي بخورد كه قبل اش حيواني از آن خورده،مرض حيوان مي گيرد.بسته به اين كه آن حيوان چه خصلتي داشته باشد همان خصلت را مي گيرد.از اين جور خرافات ديگر.نشنيده بودي؟....»
نكته جالب توجه در اين داستان عملي شدن ماجراهايي است كه راوي مدام به خرافات بودنشان تاكيد مي كند اما نويسنده با ترفندهايي به خواننده اش مي فهماند كه يك سرماجراهاي هراس آوري كه اوبراي همراه اش تعريف مي كند به خودش ختم مي شود:«يادم نيست اشتباه كداممان بود.اصولي جلو راه مي رفت يامن.اصلا يادم نمانده.فقط يادم مانده كه هردوتاي مان توي يكي از گودال ها بوديم . اصولي از درد جيغ مي كشيد.حواست به روبرويت باشد.هيچ بعيد نيست كه همان بلا به سراغمان بيايد.مي داني،گاهي به فكر آن كف پايي مي افتم كه روي شكم آن مرد ديدم.بعضي شب ها مي آيد توي خوابم....»
يكي ديگر از داستان هاي درخشان اين مجموعه داستاني به نام«ميان حفره هاي خالي» است كه به لحاظ استفاده نويسنده ازتكنيك هاي منحصر به فرد كاري قابل تامل است،اين داستان كه پيش از منتشر شدن در اين مجموعه موفق به كسب چند جايزه ادبي شده بود اثري لايه لايه است كه چند ماجراي داستاني را به موازات هم به پيش مي برد.
آن چه كه بيش ازموارد ديگر دراين داستان نمودي واضح دارد عنصر فضاسازي است،موضوعي كه به جهت ابعاد تخيل نويسنده كاملا حسي عيني پيدا كرده است،آن چه در اين داستان مي گذرد بيش از خوانده شدن ديده مي شوند و همين امر باعث مي شود كه مخاطب به ناگاه خود را در فضايي ببيند كه نويسنده برايش مهيا كرده است.
حفره هاي رازآلود و گاه خوفناكي كه در دل خود هزاران حرف را نهفته اند در جاهايي از داستان فضايي جنگي را القا مي كنند و در جاهايي مسائلي عاطفي را:«مي گفت فرمانده بي سرباز نمي ماند،پيدا مي كند براي خودش»اولش نفهميدم.گفتم:«چي پيدا مي كند؟»گفت:«سرباز»گفتم:«حتما پسر كريم را گير انداخته آن تو براي خودش»گفت:«بترس از اين چيزها.سرباز معلم يادت رفته؟»گفتم :«آن بدبخت كه افتاده بود توي دره»گفت:«نعشي پيدا نشد برايش.....»
يكي از محاسن داستان «ميان حفره هاي خالي »اين است كه نويسنده همه شخصيت ها را به گونه اي خلق كرده كه گويي شخصيت نخست داستان هستند،يعني اين كه خواننده پس از اتمام كار به خوبي در نمي يابد كه حرف اول كار را كدام شخصيت مي زند زيرا همه در اين كار روايتي منحصر به فرد را پي ريزي مي كنند.
مجموعه داستان «برف و سمفوني ابري» حاوي هفت داستان كوتاه است كه به ترتيب«ميان حفره هاي خالي»،«مرض حيوان»،«لحظات يازده گانه سليمان»،«مردگان»،«يك هفته خواب كامل»،«يك تكه شازده در تاريكي» و« گراي پنجاه و پنج» نام دارند.
اين مجموعه سال 1387در شمارگان 1750نسخه و قيمت 1800تومان توسط انتشارات چشمه عرضه شده است.
ایبنا
|