خلاصه كتاب
آقاي دكتر حميدرضا شريعتمداري، استاد و عضو هيأت علمي مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، سردبير مجلة علمي «هفت آسمان» و نيز نويسندة مقالات و كتابهاي زيادي ميباشد.
در فصل اول اين كتاب، نويسنده در ابتدا با بررسي مفهوم سكولاريزم و عرفيگروي و علمانيت، بيان داشته كه سكولاريزم در معاني متعددي همچون غير دينگرايي، دنيويت، جدا انگاري دين و دنيا، علمانيت، عرفيگروي و... كاربرد داشته و در زبان عربي بهترين معنا براي سكولاريزم «عَلمانيت» يا «عِلمانيت» و در فارسي «عرفيگروي» ميباشد. دامنة مفهومي سكولاريزم در مشرق زمين، خصوصاً مشرق اسلامي فهم نشده، اما در غرب، دانشمندان غربي معاني و كاركردهايي را براي اين مفهوم بيان كردهاند كه از جملة آنها نظر هميلتون است. او براي سكولاريزم شش معنا و كاركرد را ارائه كرده كه آن معاني در محدوده: 1. زوال دين؛ 2. سازگاري با اين جهان؛ 3. جدايي دين و جامعه؛ 4. جايگزيني صورتهاي مذهبي به جاي نهادهاي مذهبي؛ 5. سلب تقدس از جهان؛ 6. حركت از جامعه مقدس به جامعه دنيوي، ميباشند. در آخر اين فصل نويسنده با عنوان «تلقي عربها از علمانيت» اظهار نموده كه هر گروهي، بر اساس هدف يا اهداف خود به علمانيت توجه دارند، برخي آن را جدايي دين از حاكميت تلقي مينمايند و برخي چون ناسيوناليستها آن را براي تحقق وحدت اجتماعي براي نوسازي، اجتنابناپذير ميدانند، ولي اسلامگرايان براي آن هيچ جايگاهي قائل نيستند و آن را تقليدي كوركورانه از تمدن غرب ميشمارند.
در فصل دوم با عنوان «عرفيگروي در مسيحيت» به بررسي چگونگي ورود عرفيگروي در كليساها؛ رواج سرمايهداري؛ به وجود آمدن حقوقدانها و وضع قوانين مدني پرداخته شده است كه اين امور، سبب به وجود آمدن دو فرقة دومينيكنها (مبارزان با بدعتها) و فرنسيكنها (مبلغان مسيحيت در روستاها) شد. سپس به اصلاحات ديني در مسيحيت و كليساها اشاره شده كه اين اصلاحات، توسط مارتين لوتر در مسيحيت كاتوليك، آغاز شد و منشأ جنبش اصلاحات پروتستان گرديد. در پي همين بحث به چگونگي روند عرفيگروي در كليساهاي كشورهاي مختلف مثل فرانسه، آلمان، بريتانيا، پرداخته شده است كه حائز اهميت ميباشد. بايد دانست كه در قرن نوزدهم درگيري سختي بين دولت و كليسا صورت گرفت كه منجر به منزويشدن كامل كليسا شد و اين عرفيشدن مسيحيت و كليساها با مجموعهاي از تحولات تاريخي و سياسي و فرهنگي و فكري و ايدئولوژيكي همراه بود كه به تدريج به ثمر رسيد.
برخي از طرفداران سكولاريزم، جدايي دين از سياست را يك امر عقلي و فلسفي ميدانند. در اين بحث سؤالي مطرح ميشود به اين مضمون كه آيا انسان بدون دين ميتواند امور زندگي خود را تنظيم كند؟ ادعاي عِلماني اين است كه ميتواند. نويسنده در اين مجال به تقرير برهان غليون از علمانيت فلسفي، مبني بر اينكه علمانيت فلسفي ريشه در رويكرد فلسفي دارد كه انسان را بينياز از دين ميكند، پرداخته و ويژگي اساسي علمانيت را، رد مرجعيت آموزههاي ديني شناخته است.
در فصل سوم با عنوان «پيشزمينه تاريخي عرفيگروي در جهان عرب» ابراز شده است كه از نيمة دوم قرن نوزدهم سكولاريزم در كشورهاي عربي مورد توجه قرار گرفته به اين نحو كه از قرن هفدهم با ضعف عثمانيها به تدريج توجه عربها به اروپاييان سبب ايجاد گروههاي اصلاح طلب شده است. اولين نسل نوانديش عرب كه با فرهنگ جديد اروپا آشنا شدند افرادي چون رفعت طهطاوي و خيرالدين پاشا بودند، (معرفي آنها و چگونگي فعاليتهاي آنها در اين فصل بيان شده است). علاوه بر اين، روشنفكران مسيحي عرب همچون شيخ ناصيف، شديان، پطرس بستاني با شروع به فعاليتهايي، همچون؛ انتشار مجلات و روزنامههايي در بيروت، قاهره، استانبول و... و نيز با نوشتن مقالاتي در جرايد مختلف، به ترويج تفكر علماني و سكولار در جهان عرب پرداختند.
در فصل چهارم كتابِ «سكولاريزم در جهان عرب»، نويسنده به معرفي و بيانِ افكار و عقايد و فعاليتهاي مصلحان و عرفيگرايان مسلمان، همچون سيد جمالالدين افغاني (اسدآبادي)، محمد عبده و ديگر شخصيتهاي متفكر اسلامي پرداخته است. در معرفي محمد عبده گفته شده كه دغدغة اصلي او، علاج انحطاط جوامع اسلامي بوده و معتقد بوده كه تقسيم جامعه مصري به دو بخش علماني و اسلامگرا نگرانكننده است و بايد راهي كوشيد كه آن دو را در كشور اسلامي يكي كرد. از آنجا كه او نتوانست نظر قطعي در اين باره بدهد، لذا، برخي از شاگردان او به سلفيت گرويدند و برخي ديگر قائل به جدايي دين از جامعه شدند، از جمله اين شاگردان قاسم امين بود كه كتابي دربارة آزادي كامل زن نوشت و گروهي ديگر از شاگردان عبده، بر اساس اصول او «حزب امت» را تشكيل دادند و روزنامة «جويده» را به سردبيري احمد لطفي سيد، با هدف ترويج ناسيوناليزم مصري، منتشر كردند. رشيدرضا نيز يكي از شاگردان محمد عبده بود كه مخالف با علمانيت بود.
در فصل پنجم نيز به معرفي پيشگامان عرفيگروي در جامعة عربي پرداخته شده است كه با فعاليتهاي محمد عبده و پيروانش شروع شد و به تدريج نويسندگان مسيحي، لبناني نيز به آن پر و بال داده و با انتشار مجلاتي، همچون مجلة «الجنان» در بيروت، «المقتطف» در مصر و «الهلال» در سوريه پرداختند.
شبلي شميل يكي از پيشگامان عرفيگروي است كه پيشرفت علم را اعلام جنگي نسبت به اديان گذشته دانسته و دين را عامل تفرقه ميشمارد كه براي به دست آوردن وحدت اجتماعي ناگزير بايد دين را از سياست دور كرد. او معتقد به «جهان وطني» است. فرح آنطون نيز يكي ديگر از عرفيگروان عرب است كه او نيز معتقد به پايهگذاري حكومت علماني است. يكي از اصول علمانيت در نظر او جدايي دين و سياست ميباشد. ديدگاه آنطون با ديدگاه محمد عبده تفاوتهايي دارد كه در آخر اين بخش به اين تفاوتها اشاره شده است.
در فصل ششم، نويسنده به معرفي كتاب جنجالي علي عبدالرازق با عنوان «الاسلام و اصول الحكم» پرداخته است. برخي از خصوصيات اين كتاب از جمله موضوع آن يعني دفاع از جدايي دين از سياست؛ بازتابهاي مختلف در قالب رديهها و دفاعيهها در پي انتشار آن و همچنين به چالشكشاندن گروههاي مختلف، نشانگر اهميت اين كتاب ميباشد. نويسنده بعد از معرفي علي عبدالرازق به بيان اجمالي محتواي كتاب پرداخته كه در سه فصل گردآوري شده است با اين عناوين: فصل اول: «خلافت و اسلام»؛ فصل دوم: «حكومت اسلامي» و فصل سوم: «خلافت و حكومت در تاريخ»، كه پيرامون هر فصلي از اين كتاب توضيحاتي بيان كرده است. به دنبال آن واكنشها و بازتابهاي مثبت و منفي نسبت به كتاب مذكور بيان شده است. اشخاصي چون محمد ضياءالدين رئيس حزب اتحاد، با آن مخالفت كرده و دانشمندان ليبرال از جمله سلامه موسي، از آن حمايت كردهاند حتي حزب «الاحرار الدستوريون» در روزنامة «السياسة» با آوردن ديدگاه محمد عبده سعي كرده ديدگاه علي عبدالرازق را با ديدگاه محمد عبده در يك مسير نشان دهد كه از جملة آن ديدگاهها: مدنيبودن حاكميت؛ نفي حاكميت ديني توسط اسلام؛ ديدگاه اسلام مبني بر آزادي مردم در انتخاب حكومت دلخواه؛ ماهيت و اهداف جهاد، ميباشد. همچنين اين كتاب؛ نحوة برخورد علماي طراز اول الازهر با كتاب «الاسلام و اصول الحكم» و محكوميت علي عبدالرازق و اتهامات وارده بر او و پاسخهاي او به آن اتهامات و نيز نقدهاي وارده بر كتاب عبدالرازق ميپردازد كه در خور توجه براي خوانندگان است.
در فصل آخر با عنوان عرفيگروي در ميان عربهاي معاصر، نويسنده به معرفي اجمالي يازده كتاب از نويسندگان عرب پرداخته كه در آنها عرفيگروي كاملاً مشهود است كه اين يازده كتاب عبارتند از:
1. مصر بين الدولة الاسلاميه و الدولة العلمانية، نوشته گروهي از نويسندگان.
2. العلمانية في مصر بني الصراع الديني، نوشته صابر احمد نايل.
3. العلمانية و المجتمع المدني، نوشته صادق جلال العظم.
4. حقيقة العلمانية و الصراع بين الاسلاميين و العلمانيين، نوشته محمدابراهيم مبروك
5. الاسلام و السياسة؛ الرد علي شبهات العلمانيين، نوشته محمد عماره
6. المسلمون بين العلمانية و حقوق الانسان الوضعية، نوشته عدنان علي رضا النحوي.
7. العلمانية، نشأتها و تطورها و اثارها في الحياة الاسلامية المعاصرة، نوشته سفر بن عبدالرحمن الحواليّ.
8. الديمقراطيه بين العلمانيه و الاسلام، نوشته دكتر عبدالرزاق و دكتر عيد و دكتر محد عبدالجبار.
9. العلمانية و الممانعه الاسلامية؛ محاورات في النهضة و الحداثة، تأليف علي العميم.
10. الاسلام السياسي بين الاصوليين و العلمانيين، تأليف محمود اسماعيل
11. العلمانية و طلائعهما في مصر، تأليف فتحي القاسمي.