محمدجواد صابري«
تاويل بوف كور» و «
تاويل ملكوت» دو كتاب نوشته شده در مورد دو رمان مهم ادبيات داستاني فارسي هستند كه اگرچه با فاصله چند سال اما هر دو از طرف يك نويسنده و توسط نشر نيلوفر به بازار كتاب فرستاده شده اند. ادبيات اين دو كتاب و شيوه برخورد نويسنده با دو رمان بزرگ فارسي نشان دهنده اين است كه او در جايگاهي مطلق و با انديشه يي راكد ايستاده است و نه تنها اين دو اثر كه هر اثر ديگري را با اين شيوه و اين برخورد حلاجي مي كند.
اينچنين است كه حالا پس از اينكه كتاب «تاويل ملكوت» با عنوان فرعي «داستان اجتماعي- سياسي» توسط نشر نيلوفر به بازار كتاب آمده است، مي شود با بيان اين نكته كه اگر ادبيات و هنر مشكل چنداني با اظهارنظر هاي بي قرينه و بي دليل ندارد، نقد ادبي به عنوان يك شاخه علمي بر پايه استدلال، منطق و استناد به واقعيت ها و نظريه ها بنا شده است، وارد بحث شد. در واقع نكته ذكر شده همان چيزي است كه توسط نويسنده «تاويل ملكوت» به فراموشي سپرده مي شود تا واقعيت «ملكوت در تاريكخانه نقد وطني» به روشني نمايان شود؛ توضيح آنكه غياثي در كتاب خود پس از پيشگفتار و آوردن شعري با عنوان «يمن زمان» در يادداشتي با عنوان «ملكوت در تاريكخانه نقد وطني» بر نقد هايي كه پيش از اين بر اين داستان «بهرام صادقي» نوشته شده، مي تازد و آنها را سرجمع فاقد ارزش قلمداد مي كند. اين يادداشت كه با جمله «نقد ما، گاه به جاي اينكه روشنگر باشد، به بيراهه مي كشاند » آغاز مي شود به شيوه يي رندانه و با آوردن يك بيان كلي نقد هاي «محمد صنعتي» و «هوشنگ گلشيري» از داستان ملكوت را مي كوبد و اتفاقاً مشكل از همين جا آغاز مي شود.
نه حرف هاي غياثي و نه شيوه يي كه به كار برده است؛ خواندن و فهميدن آنها هيچ كدام لازم نيست؛ چه اينكه روبنا همه چيز را به ما نشان مي دهد و سر جمع آشكاركننده اين واقعيت است كه ذهنيت تاويل كننده نسبت به تاويل با مطلق گرايي بلامنازع پيوند خورده است به نفي نقدهاي ديگر (كه البته آنها هم مطلق هستند و تا حدود زيادي به بيراهه رفته اند) مي انجامد؛ چرا كه اولاً تعدد نظر ها را برنمي تابد و ثانياً براي به كرسي نشاندن حرف خود كه مطلق و بي هيچ انعطافي كامل و درست تلقي شده است، نيازمند نفي ديگران است.
غياثي در تاويل ملكوت با اين رويكرد كه بايد همه گره هاي داستاني كشف شود و هر چيز نشانه و رمزي است و اين رمز بايد آشكار شود، پا به ميدان تاويل گذاشته است. اين كاري است كه او با «بوف كور» صادق هدايت هم مي كند.
در نقد او همه چيز آشكار و بديهي به نظر مي رسد و اين طور نشان داده مي شود كه او براي رسيدن به نظرات عنوان شده تحقيق و چه بسا تحقيق ميداني كرده است. او كه پيش از اين و در تاويل بوف كور پاي پدر و عمو و... هدايت را به بحث كشانده بود حالا هم ابايي ندارد كه نقب هايي به زندگي خصوصي صادقي زده، از پدر و دوستان او گرفته تا «ايرج پورباقر» معلم فلسفه او در دوران دبيرستان در اصفهان سخن بگويد. اين طور، او تاويلي ارائه مي دهد كه در آن بي هيچ شك و ترديدي ملكوت، داستان زندگي صادقي قلمداد مي شود و چه جالب كه او از احساسات، درونيات، غم ها، شادي ها و حتي پشيماني هاي مرد دهه 40 و 50 ادبيات داستاني ما هم خبر دارد، چرا كه
اظهارنظرهاي قطعي در مورد صادقي هيچ كجا توسط خود او نوشته يا گفته نشده است.
غياثي مي نويسد؛ «تاثيري كه ژرف تر، ماندگار تر و مشهودتر است، تاثير يك دبير فلسفه است. در دوره دانش آموزي بهرام صادقي دبير فلسفه يي به اصفهان رفت كه غوغايي در شهر به راه انداخت...آقاي فريدون مختاريان كه اكنون دبير بازنشسته آموزش و پرورش اصفهان است، ولي در آن دوره همدرس بهرام صادقي در دبيرستان «ادب» اصفهان بود، اشاره دلالتگري به اين نكته مهم دارد. او...نشان مي دهد كه پورباقر در اصفهان هواداراني پيدا مي كند و اين هواداران به «اگزي» معروف مي شوند...حال به بازتاب اين تاثير در بهرام صادقي و قصه اش ملكوت بپردازيم.» و اين كل ماجراي ملكوت است؛ تازه اگر از تبارشناسي اسم هاي به كار رفته در اين داستان بگذريم و سر اين قضيه دعوا نكنيم كه م.ل. نه مخفف ملكوت كه مخفف ملت است.
در واقع آنچه غياثي مي كند چيزي جز از بين بردن رازهاي داستان آن هم به بيراه و اشتباه نيست، در حالي كه رمز و راز كه تعليق را مي سازد هويت بخش داستان به مفهوم قالبي آن است. پس ملكوت در كتاب غياثي تفاوت از زمين تا آسمان پيدا كرده است. از طرف ديگر حتي اگر تاويل او درست باشد باز مهم نيست چرا كه اگر صادقي تحت تاثير ايرج پورباقر يا هر كس ديگر شوريده شده بود و بعد از چندين سال از اين شوريدگي پشيمان بود و حالا مي خواست آن را بيان كند و احياناً پند اخلاقي هم بدهد، مي توانست راحت كتاب خاطرات بنويسد. او داستان نوشته است و داستان بر هر مبنايي و تحت تاثير هر موقعيت روان شناختي، هويتش را نه با معنا كه با فرم تعريف مي كند و گرفتن فرم از داستان يعني تبديل كردن آن به چيزي ديگر