براي چندمين بار بود كه صداي پدر بلند مي شد:
حاضر شديد؟ اي بابا من نمي دونم برداشتن يك ساك و لباس پوشيدن چقدر معطلي داره؟... عجله كنيد.
مادر با صدايي بلند اما خون سرد...
تنها در اتاق نشسته بود دو باره تصوير او در ذهنش نقش بست آهي كشيد و براي صدمين با نوشت. تو نيستي كه ببيني چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاريست ؟ ...