13 مرداد 1387
عميق مثل صورت مردگان
«ملاح خيابانها» مجموعهاي از سرودههاي محمد شمس لنگرودي، شاعر معاصر است كه در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران به مخاطبان عرضه شد و مورد استقبال قرار گرفت. اين مجموعه كه 54 سروده شاعر را در برگرفته است، موسسه انتشاراتي آهنگ ديگر منتشر كرده است. در اين نوشتار به اين مجموعه نگاهي افكندهايم و ويژگيهاي سرودههاي شاعر را در اين كتاب بررسي كردهايم:
ميگويند شعر مظلوم است و ميدان رقابت را روز به روز بيشتر به ادبيات داستاني واگذار ميكند؛ نشانهاي از اين مظلوميت را در سكوت رسانههاي نوشتاري و ديداري نسبت به مجموعههاي شعر ميتوان مشاهده كرد. اين در حالي است كه مجموعههاي داستان نويسندگان نوپا به صورت پي در پي در مطبوعات و مجلات اينترنتي نقد، بررسي و معرفي ميشوند.
مخاطبان شعر در اين ميان البته شعر خوب و ارزشمند را ميشناسند و بياعتنا به بازيهاي رسانهاي كه گاه پيرامون ادبيات درميگيرد، راه خويش را ميروند و استقبال از مجموعههاي قابل توجه شعر نشانهاي است از همين موضوع.
شمس لنگرودي شاعري شناخته شده است و از معدود چهرههايي است كه ميتوان سير صعودي سرودههايش را از ابتداي شاعري تاكنون رصد كرد؛ او شاعري است كه آرام و پيوسته سروده و بدون آنكه به دامچاله نوآوريهاي خيرهكننده اما كم دامنه بيفتد، چنددهه در ادبيات معاصر ايران حضور داشتهاست.
مهمترين ويژگي شعري شمس لنگرودي دلبستگي او به طبيعت و نشانهها و عناصر برآمده از دل آن و پيوندخوردگي ذهن و زبان شاعر با طبيعت است. شاعر همه چيز را با نگاهي طبيعتگرا به تماشا مينشيند و حتي درونيات شخصي و گفتگوهاي ميان «من» و «تو»ي شعرش را با اين مظاهر پيوند ميزند:
گردوي تازه رسيدهاي است ماه
بگذار براي تو بشكنم،
كف دريا پنير است
بگذار براي تو قاچش كنم
آفتاب، آفتاب است حيف و
تخممرغ طلا نيست
براي تو سرخش كنم
او حتي وقتي به حوزه بيان مسائل اجتماعي روي ميآورد و به موضعگيري در برابر ناملايمات پيرامون خود ميپردازد، نيز با همين نگاه طبيعتگرايانه به شعر نزديك ميشود:
آفتاب
با پاي شكسته
بر پله بيمارستان دراز كشيده و
بچهها با نورش بازي ميكنند
اسبها
به حساب بانكيشان نگاه ميكنند و
سپس ميدوند
قاطر دن كيشوت
مايه رشك رخش است
ذهنيت شاعرانه شمس لنگرودي علاوه بر گرهخوردگي با طبيعت و نشانههاي آن، تغزلگراست و در رفت و آمدي مدام ميان مخاطبهاي با «تو»يي قابل ستايش. تغزلهاي او، نجيبانه و برآمده از احترامي عميق به «تو»يي است كه شاعر او را ميسرايد.
دوستت دارم
و عشق تو از نامم ميتراود
مثل شيره تك درختي مجروح
در حياط زيارتگاهي
البته به نظر ميرسد بسامد اين نگاه تغزلي در شعرهاي شمس لنگرودي بالاست، بهگونهاي كه شعر او را در نگاهي كليتر دچار رويه و روندي تكراري كرده است و او بسيار اندك اين فرصت را به خود داده است از زير دين اين «تو» سرايي شديد خارج شود.
البته او براي ستايش طرف ديگر اين مخاطبه علاوه بر استفاده و بهرهمندي از عناصر طبيعت از پتانسيل اسطوره و كهن روايتها نيز استفاده برده است.
زبان شعري شمس لنگرودي مانند بسياري از چهرههاي شاخص شعر دهه 80 روزبهروز به زبان معيار نزديكتر ميشود و او زباني پيراسته را در شعر به كار ميگيرد، ولي از كاركرد بازيهاي زباني در شعر بهره چنداني نبرده است.
به اين شعر و شعرهاي فراواني در اين مجموعه بنگريد كه شاعر در آنها هيچ پرداخت ويژهاي در زبان صورت نداده است و بار اصلي شعر را مضمون و درنگ شاعر به عهده ميگيرد، درنگهايي كه گاه رنگي از فلسفه و انديشهورزي شاعرانه ميگيرد:
ميخواستم جهان را به قواره روياهايم درآرم
روياهايم به قواره دنيا درآمد
البته او با بهرهمندي از امكانات گسترده زبان فارسي از جمله تركيبسازي توانسته است ضمن استفاده از ايجاز نهفته در اين امكان، به ظرفيتهاي زباني زبان فارسي نيز بيفزايد كه از اين تركيبات ميتوان به «تشنگاني» ، «مردابه»، «پاييزك»، «كارنامك» و... اشاره كرد.
«ملاح خيابانها» از معدود مجموعههاي قابل توجه شعري است كه بتازگي منتشر شده است. مجموعهاي كه اگر چه سطح ادبي همه شعرهاي آن همگن نيست، اما به خاطر داشتن چنين شعرهايي شايستهخوانشي احترامآميز است:
تنهاييها عميقاند
عميق
مثل صورت مردگان
حلزونها چقدر تنهايند
به جز آشيانه خود همراهي ندارند
تنهاييها عميقاند، آشيانه كوچكم!
و تو در خاموشيهايم ميدرخشي
در آتش و روشني ميدرخشي
و من آنقدر دوستت دارم
كه فراموش ميكنم
زندگي
با بلعيدن زندگان است تنها كه ادامه دارد
آرش شفاعي
روزنامه جام جم
|