11 تير 1387
گشت و گذار در خيابانهاي اهواز
شايد وقتي در حال تحمل كردن صحنههاي كشدار يك سريال تلويزيوني هستيد، انتظار نداشته باشيد هر وسيله يا شخصيتي كه از جلوي دوربين رد ميشود ، در خط كلي داستان سريال نقش سرنوشتسازي را ايفا كند. اما وقتي با يك فيلم طرف هستيد، قضيه فرق ميكند.
وقت محدود فيلم اجازه ورود هر كاراكتر يا نمايش هر صحنهاي را نميدهد. در داستان هم دقيقا همين قضيه صادق است. وقتي با قالب ادبياي به نام داستان كوتاه طرفيم، كلمات و جملات براي حذف نشدن و ماندن به دلايل قانع كنندهتري نياز دارند.
با توجه به حجم كم داستان كوتاه انتظار ميرود صحنه به صحنهاي كه داستاننويس در اختيار خواننده قرار ميدهد، در خدمت پيشبرد داستان باشد. همانطور كه نشانهها و علائمي كه آرام و در طول متن در اختيار مخاطب قرار ميگيرد.
در طول خواندن «آن گوشه دنج سمت چپ»، نوشته مهدي ربي، بارها و بارها به شخصيتهايي برميخوريم كه اهل شهر خاصي نيستند، به لهجه خاصي حرف نميزنند و تفكر و تعصب بومي خاصي هم ندارند؛ اما بدون هيچ دليلي مدام در خيابانهاي اهواز پرسه ميزنند.
زياد پيش ميآيد كه جرقه اوليه داستاني در ذهن نويسنده، در مكان يا فضاي خاصي زده شده و نسخه اوليه در همان مكان يا فضا به پايان رسيده است اما با توجه به اين كه داستان، بيشتر در بازنويسيهاي مكرر شكل نهايي خود را پيدا ميكند، براحتي ميتوان با توجه به خط سير اصلي داستان، زوايد احتمالي باقيمانده از شكل اوليه داستان را حذف كرد.
مقايسه كنيد گريز گاه و بيگاه شخصيتهاي «همسايهها»ي احمد محمود از خيابان پهلوي و نادري و محلات شركتي و غيرشركتينشين اهواز را با گشت و گذارهاي داستانهاي ربي در آن گوشه دنج سمت چپ.
با توجه به حجم چند صد صفحهاي رمان و فضايي كه خالد و ديگر شخصيتهاي اهوازي همسايهها و فضايي كه براي فرار نياز داشتند و نيز داستان اصلي كه فضاي خوزستان را در موقعيتي چون ملي شدن صنعت نفت ميطلبيد؛ به نظر ميرسد صرف انتخاب لوكيشن، براي وقوع داستان در شهر خاص، دليل موجهي براي خواندن سطرها و پاراگرافهاي غيرضروري نباشد.
به نظر ميرسد گشت و گذار در خيابانهاي اهواز، پابهپاي شخصيتي كه چندان هم لزومي ندارد، اهل اهواز باشد، نه تنها به پيشبرد داستان يا پرداخت آن كمكي نميكند، بلكه ذهن مخاطب را منحرف نيز ميكند. اين قضيه گاه تا جايي ادامه مييابد كه در داستان مسيح، جواني كه با رقيب عشقياش قرار ملاقات دارد، پس از يكي دو پاراگراف كه درخصوص هوا و پل و احساسش روايت ميكند، با خيال راحت يك پاراگراف كامل هم درخصوص تاريخ ساخت پل معلق اهواز قلمفرسايي ميكند.
ربي در مجموعه جذابش و مخصوصا داستان چشمگير مقبره، هرگاه روي نام بردن از شهر عزيزي چون اهواز اصرار نورزيده است، موفق به خلق صحنههاي بديع و موقعيتهاي زيبايي در برخورد انسانها با عشق و شهود شده است. انسانهايي كه اهوازي نيستند. ايراني؟ شايد!
جام جم آنلاين
بهاره الهبخش