۱۳۸۷/۰۳/۲۹
طنز
طنز یكی از گونههای ادبی و هنری تفكر انتقادی است. طنز سرشتی انتقادی دارد و به گفتهی چرنیشفسكی : طنز، آخرین مرحلهی تكامل نقد است. طنز، تصویر هنری ِ جمع تناقضها و تضادهای درونی و بیرونی انسان و جامعه در لحظه و تاریخی واحد، با بیان و لحنی نیشخند آفرین است. طنز پرداز نیك میداند كه جمع تناقضها و تضادها درآن ِواحد در منطق صوری امری محال است، اما قلمرو طنز پرداز زندهگی اجتماعی است، قلمرویی كه هر آن ِ واحد آن، جمع تناقضها و تضادهای درونی و بیرونی است. به ویژه در دورهی گذار از یك مرحلهی تاریخی به مرحلهای دیگر، كه تناقضها و تضادها چشمگیرتر و بی تناسبیها آشكارترمیشود؛ زمینه و زمانه برای خلق طنز، بیش از پیش فراهم میشود. زیرا هنگامی كه زمانه دگرگون و نو میشود، هر چیز كهنهی جامانده در گذشته، مصیبت آفرین و نیشخند آفرین میشود. برای مثال در این هنگامه است كه میبینیم یك باره در گرما گرم پیكار برای رهایی زن، آش نذری میپزند؛ و یا كسی كه روزها غوطهور در دریایهای نور( بحارالانوار) علامه مجلسی است، گیریم كه به قول هدایت: آب این دریاها از آب یك آفتابه هم زیادتر نباشد، شب هنگام سنجش خرد ناب كانت را شخم میزند. در نتیجه، نیشخند واكنش انسان هوشیار در برخورد با جمع تناقضها و تضادهای مصیبت آفرین است. به قول سنایی: جمع كرده است از پی خنده/ چرخ مشتی از این پراكنده
بر این اساس میتوان گفت، طنز، درك و خلق تصویر هنرمندانه و نقادانهی جهانی سراسر متناقض و متضاد، در قالبی نیشخند آمیزاست، بی آن كه طنزپرداز، دمی كهنهگی و فنا را در ذات هر نوآمده، فراموش كند.
طنز، رهایی از منطق روزمرهگی است. طنز پرداز به منطق و ارزشهای حاكم بر زندهگی روزمره عادت نمیكند، زیرا آن كس كه اسیر عادت و تكرار میشود، شاخكهای حساس خود را برای درك این جهان غیر عادی از دست میدهد. طنز پرداز میداند كه كهن الگوها و عادات دیر پا، قدرت اغواگر عظیمی را حمل میكنند و زندهگی امروز ما را به گفتهی توماس مان از چاه گذشتهها اداره میكنند. طنز پرداز نیك میداند كه مردم، قربانیان و شهیدان ِ منطق ِعادت و تكرار زندهگی روزمره هستند. در نتیجه طنز پرداز زمین بایر زندهگی روزمره را شخم میزند و با افشاندن بذر شك و تردید، تیشه به ریشهی درخت تناورعادت میزند و پایههای كاخ بی گزند بدیهیات و یقینیات را بلرزه درمیآورد. طنز پرداز، نقاب از چهرههای دروغین و ساختهگی برمیكشد، حجابهای خوش ساخت عادت، تسلیم، فرصتطلبی، بلاهت، بوقلمون صفتی و شبان- رمهگی را كنار میزند. بر این پایه، طنز آشكار كنندهی هراس و خفتی است كه پشت نقاب دلیری و موقعیت سنجی پنهان شده است. طنز پرداز نه با كسی دشمنی شخصی دارد، و نه طنز خود را تا حد نقدی شخصی تقلیل میدهد. طنز پرداز بر دروغها، تزویرها، مصلحتها، پردهپوشیها و جنایتها و جراحتهای حاكم بر جامعه انگشت میگذارد. در نتیجه، طنز آشكار كنندهی ددمنشی است كه پس نقاب اخلاق پنهان شده است. طنز پرداز، اینچنین داد ِخود از كِهتر و مِهتر میستاند.
طنز پرداز عیبها و مفاسد جامعهی خود را بزرگتر از آنچه هست، جلوه میدهد. این بزرگنمایی و اغراق لازمهی كار طنزپرداز است، زیرا به این وسیله مخاطب را به تأمل و چاره اندیشی وا میدارد. البته باید بزرگنمایی با ظرافت توأم باشد تا ذهن مخاطب متوجه مصنوعی بودن آن بشود. هم چنین نباید بزرگ نمایی به حدی برسد كه تشابه موضوع با واقعیت مورد نظر از بین برود.
طنز و خنده
طنز اگرچه از حیث مضمون با نقد جدی پهلو به پهلو میزند، اما از حیث شیوهی بیانی بیشتر با فكاهه همخوانی دارد. در طنز به مصداق : چو حق تلخ است با شیرین زبانی/ حكایت سركنم آنسان كه دانی؛ صریحترین و تلخترین انتقادها در ظاهری خنده دار عرضه میشود. شاید یكی از دلایلی كه سبب شده است، بیشتر مردم طنز و شوخی را همخوان و همسان بپندارند، تشابه ظاهری نتیجهی نهایی طنز و شوخی باشد، زیرا هر دوی این گونههای ادبی به انبساط خاطر مردم میانجامند و خندهآور هستند. اما كیست كه نداند فرهنگ خندهآور مردمی، خالق دنیای بی پایان شكلها و جلوههای ناهمگون خنده بوده و خواهد بود. به گفتهی باختین : خنده همیشه سلاح آزادی در دست مردم بوده است. خنده ، انسان را از ترس از مقدسات، ممنوعیت های استبدادی، گذشته و قدرت كه در طول هزاران سال در ذهن جای گرفتهاند، میرهاند. بر خلاف خنده، لحن جدی و رسمی، لحن سركوبگر، ارعابگر و اسارت آور بوده و به تهدید و نیرنگ دست میزده و عبوس بوده است. البته نیشخند بر آمده از طنز، لحن جدی را نفی نمیكند، بل آن را پالوده و كامل میسازد. آن را از یكجانبهگی، جمود، تعصب ورزی، خشك اندیشی، ترس، پندآموزی، ساده اندیشی، اوهام و از خشكی ابلهانه میپالاید. نیشخند، جدیت را از انجماد و جدا شدن از كلیت تمام نشدهی زندهگی ِ روزمره باز میدارد. ارسطو بر این باور بود كه : از میان موجودات زنده، انسان یگانه موجودی است كه میتواند بخندد. به عبارت دیگر به باور ارسطو خنده، برترین امتیاز معنوی انسان و دور از دسترس دیگر آفریدهها است. كییركهگور میگوید : تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها كه چشمانم بازتر شد و حقیقت را دیدم... به خنده افتادم... و هنوز همچنان میخندم. اگر كییركه گوردر تجربهی شخصی خود بر پیوند حقیقت و خنده انگشت مینهد، مولوی از نقش عشق در كشف شكل دگر خندیدن اینگونه سخن میگوید : گرچه من خود زعدم، دلخوش و خندان زادم/ عشق آموخت مرا، شكل دگر خندیدن/ به صدف مانم، خندم چو مرا درشكنند/ كارخامان بود از فتح و ظفر خندیدن.
در طنز، این اشكال خنده را میتوانیم ببینیم : نیشخند، زهرخند، خندهی تلخ، خندهی شیرین، خندهی پوشیده، خندهی دوپهلو، خندهی كنایه آمیز، خندهی شاد، خندهی غم انگیز، خندهی اشك آمیز، خندهی مرگ آور، و... طنزپرداز در پنبه زدن از فرادستان خندهی تلخ را به كار میگیرد و در انتقاد از فرودستان خندهی شیرین را. در طنز نیش وجود دارد و در فكاهه نوش. طنز نیشخند است و فكاهه نوشخند.
هجو و طنز، هزل و فكاهه
بر خلاف ادبیات شفاهی مردم كه سرشار از طنز است، از سویی به علت حاكمیت مدح و اشك و از سوی دیگر به علت تحقیر و آزار طنزپردازان،ادبیات مكتوب ما عرصهی باز و مناسبی برای حضور طنزپردازان نبوده است. اما با این وجود آثار شاعران بزرگی چون خیام و سنایی و عطار و مولوی و سعدی و حافظ از طنز بهرهی بسیاری برده است و عبید زاكانی توانسته در این زمینه آثار درخور و ماندگاری خلق و ثبت كند. هر چند آنها مجبور بودهاند از بیم گزند دشمنان، مانند عطار، طنز خود را از زبان فرزانهگان دیوانه طرح كنند. تا پیش از سنایی، مدح و هجو از گونههای رایج ادبیات مكتوب ما بوده است. شاعران بواسطهی مدح از اصحاب قدرت و ثروت، صله دریافت میكردند و بواسطهی هجو از آنان انتقام میگرفتند. انوری میگوید: اگر عطا ندهندم برآرم از پس مدح/ به لفظ هجو دمار از سر چنین ممدوح . و در جای دیگر میگوید : غزل و مدح و هجا هر سه بدان میگفتم/ كه مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم. بر اساس این بیت میتوان فهمید كه به باور انوری انگیزهی سرودن غزل، شور و شهوت است؛ و انگیزهی سرودن مدح، حرص و آز، و سرودن هجو نیز خشم و غضب. در واقع رنجش و خشم و انتقام در شعر كلاسیك ما بیشتر جنبهی شخصی داشته و كمتر از هجو فراتر رفته است. فردوسی میگوید: چو شاعر برنجد بگوید هجا/ هجا تا قیامت بماند به جا. حكیم شفایی شاعر دورهی صفوی نیز میگوید : دستاش به انتقام دگر چون نمیرسد/ شاعر به تیغ زبان میبرد پناه. زبان هجو و هزل دریدهتر و بی پردهتر از زبان طنز و فكاهه است. سوزنی سمرقندی دشنام را خمیرمایهی هجو میداند و بر این باور است كه بی مایه فطیر است. وی در شعری میگوید : در هجا، گویی دشنام مده، پس چه دهم؟/ مرغ بریان دهم و بره و حلوا و حریر!/ مثل نان فطیر است هجا، بی دشنام/ مرد را درد شكم گیرد از نان فطیر. فخر صفی در لطایف الطوایف مینویسد : عبید زاكانی در هجو گویی بی محابا و در هزالی بی حیا بوده است. از این داوری پیدا است كه بی باكی و بی پروایی صفت هجو گویان بوده است و بی حیایی صفت هزالان. برای نمونه جندقی در هزلی چنین سروده است : حاجی عبدالتقی خلایی ( مستراحی) ساخت/ كه بگویند ذكر او از پس/ گفت یغما برای تاریخاش/ توشهی آخرت همیناش بس! در ادبیات فارسی با سنایی است كه ما با نوعی هزل تعلیمی مواجه میشویم، یعنی برای سنایی شعر هزل نه وسیلهای برای انتقام شخصی، بل وسیلهای است برای انتقاد و آموزش. سنایی كه خود در شعر كارنامهی بلخ با هجو آغاز كرده بود در ادامه به هزل تعلیمی رسید. و در كتاب حدیقه تمامی قلمرو زندهگی اجتماعی را اقلیم هزل اعلام كرد. سنایی خود میگوید : هزل من هزل نیست، تعلیم است/ بیت من، بیت نیست، اقلیم است/ گر چه با هزل، جدّ بیگانه است/ هزل و جدّم، هم از یكی خانه است/ شكر گویم كه نزد اهل هنر/ هزلم از جدّ دیگران خوش تر است. سعدی نیز در گلستان میگوید : به مزاحت بگفتم این گفتار/ هزل بگذار و جدّ از او بردار. جامی در مثنوی هفت رنګ در بارهی هزل ميگوید : جدّ بُود پا به سفر فرسودن/ هزل یك لحظه به راه آسودن.
خنده در ادبیات مكتوب فارسی دو گونهی اصلی داشته است؛ هجو و هزل. طنز و فكاهه در واقع صورتهای تكامل یافتهی هجو و هزل هستند. در تعریف هجو گفتهاند : هجو، یعنی بر شمردن عیب و نقص افراد، از روی غرض شخصی، به قصد تحقیر و تخریب، با زبان و لحنی زننده و بی پرده، هجو ضد مدح است. طنز شكل پالایش و تكامل یافتهی هجو است. در حقیقت طنز پرداز در برشمردن عیب و نقص افراد، دارای غرض اجتماعی است نه شخصی، قصد وی اصلاح و آگاه كردن افراد است نه تحقیر و تخریب آنان، زبان و لحن آنان گزنده و كنایی است. شهر آشوب نیز یكی از زیر مجموعههای هجو بوده است. شهر آشوب، شعری است كه در هجو یك شهر و نكوهش مردم آن و یا هجو اصناف و صاحبان حِرَف سروده شده باشد. در تعریف هزل هم گفتهاند : هزل، یعنی شوخی ركیك به خاطر تفریح و نشاط، و آن ضد جدّ است. فكاهه، شكل تكامل یافتهی هزل است. به عبارت دیگر فكاهه از نظر زبانی بهداشتی تر از هزل است.
گونههای طنز
طنز را میتوان بر پایهی درونمایهی اثر به گونههای: طنز سیاسی، اجتماعی، تاریخی، اخلاقی و منشی، فلسفی، دینی و موقعیتی تقسیم كرد.
طنز را میتوان بر پایهی زاویهی دید و نوع نگاه جاری در متن به گونههای: طنز سیاه یا تلخ و طنز سفید یا شیرین تقسیم كرد.
طنز را هم چنین میتوان بر پایهی محورهای بیانی به گونههای: كلام محور، تصویر محور و تصویر- كلام محور تقسیم كرد.
طنز كلام محور
طنز كلام محور خود به دوگونهی گفتاری و نوشتاری تقسیم میشود. كه هر یك از این دو گونه نیز به دو شیوهی بیانی منثور و منظوم تقسیم میشوند.
طنز منثور نوشتاری از فرمهای گوناگون ادبی بهره گرفته است. فرمهای ادبی چون: حكایت، تمثیل، فابل حیوانات- قصه و افسانههای منثور و منظومی كه از زبان حیوانات روایت میشده است-، داستان كوتاه، رمان، نمایشنامه، فیلمنامه، كاریكلماتور، خاطره نویسی، سفرنامههای خیالی و...
طنز منظوم نیز از انواع گوناگون قالبهای بیانی شعر كلاسیك و نو بهره گرفته است.
طنز تصویر محور
تمامی آثار طنزی كه در قلمرو هنرهای تجسمی به ویژه نقاشی، كاریكاتور و گرافیك خلق شده در زمرهی طنز تصویر محور است.
طنز تصویر- كلام محور
در برگیرندهی آثار خلق شده در عرصهی سینما و تلویزیون.
آثاری كه در تهیه و تنظیم این مقاله از آنان بیشترین بهره را گرفتهام:
1- طنز نگاه انسان معترض. نوشتهی عمران صلاحی. منتشر شده در ماهنامهی آدینه شمارهی 68- 69
2- رابله و تاریخ خنده. نوشتهی میخاییل باختین. ترجمهی محمد پوینده. منتشر شده در كتاب: درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات. 1377
3- انواع ادبی. دكتر سیروس شمیسا.
كلك ِ خیال انگیز
|