اخبار کتاب :: دو خردسال تبريزي با نگارش كتابي آرامش را به والدين مرحوم خود هديه كردند
دو خردسال تبريزي با نگارش كتابي آرامش را به والدين مرحوم خود هديه كردند
جمعه 16 شهريور ماه 1386
فارس: خواهر و برادر تبريزي به عنوان خردسال ترين پديد آوردندگان كتاب ، اولين قصه كودكانهاشان را چاپ كردند تا آرامش را به پدر و مادرشان كه چندي پيش در آتش سوختند ، هديه كنند. ندا صادق زاده با 9 سال سن و نيما صادق زاده 7 ساله اولين كتاب خود را با نام « پيرمرد و گاوهايش» چاپ كردند كه نويسندگي داستان را ندا و تصويرگري آن را نيما برعهده داشته است. اين دو كودك چند سال پيش پدر و مادر خود را بر اثر يك حادثه دلخراش آتش سوزي از دست دادند كه در آن حادثه والدين اين دو كودك خردسال پس از نجات فرزندانشان در ميان هاي آتش جان خود را از دست دادند و در حال حاضر اين دو توسط عمه خود نگهداري ميشوند. برپايه اين گزارش، در كتاب داستان نيما و ندا با عنوان «پيرمرد و گاوهايش»، بر اثر زمستان سخت، پيرمرد به علت تمام شدن علوفه گاوهايش، مجبور مي شود يكي از گاوهايش را بفروشد تا براي گاوهاي ديگرش علف بخرد، اما گاوها از اين موضوع ناراحت مي شوند و پيرمرد مجبور مي شود تا گاو ديگر را هم بفروشد. در ادامه كتاب داستان اين دو برادر و خواهر آمده است: صبح پيرمرد گاوهايش را به شهر مي برد تا بفروشد اما با كمك كدخداي ده از مشكل مالي رهايي مييابد و به اين ترتيب شادي به زمستان گاوهاي پيرمرد باز مي گردد، تا كم كم بهار از راه برسد. كمال پدر خردسالترين نويسنده و تصويرگر كتاب كودك خود معلم و مدرس انجمن سينماي جوان بود. كتاب « پيرمرد و گاوهايش »در يك هزار و 500 جلد و در قالب كتابهاي هنري طرح قاصدك ( حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي استان آذربايجان شرقي) با همكاري ستاد نهادينه سازي فرهنگ مطالعه كتاب كودكان چاپ و منتشر شده است. حسن نجفي، رئيس سازمان حوزه با نگارش اينكه برگها مي رويند ولي زخمها روي شاخه ميماند...، خطاب به كمال و فريبا،پدر و مادر مرحوم اين دو كودك نوشته است: «مي گويند پدر و مادر تا فرزندان آنها به آرامش نرسند، روي آسودگي را نمي بينند، هميشه نگرانند حتي اگر از اين دنيا رخت بسته باشند.اخيراً ندا و نيما عضو طرح قاصدك حوزه هنري تبريز شدهاند، قدم گذاشتهاند به جايي كه شما رفت و آمد مي كرديد،در كلاسي مينشينند كه شما مي نشستيد، آنها زودتر از آنچه ما فكر مي كرديم بزرگ شدند،حقيقتي را با شما بگويم، آنها عين شما شدهاند، پسرت همان شلوغ بازيهاي كمال را دارد و دخترت همان حجب و حياي فريبا را. بغض اذيتم مي كند... دلتنگتان هستم شديد... مي خواهم بگويم نگران نباشيد، آنها در پناه خدايي هستند كه بهتر از شما و هركس ديگري از آنها مراقبت مي كند... حال مي توانيد به انتظار خود پايان دهيد ، به راه خود ادامه دهيد ، نگران به پشت سرخود نگاه نكنيد. برويد آسوده با خيالي مطمئن،ندا و نيما بزرگ شده اند، زودتر از آنچه ما مي پنداشتيم».