گروهی از جوانهای آلمانی دور هم جمع شدند، گروه «طوفان و طغیان» را راه انداختند و رمانتیسم متولد شد. حلقهای ادبی كه در زمان خود، آوانگاردترین نظرات ممكن را ارائه میداد و بعدها تنها با نام یكی از اعضایش در سرتاسر دنیا شناخته شد: یوهان ولفانگ فون گوته كه مهمترین كتاب گروه را هم خود نوشته بود؛ «رنجهای ورتر جوان»؛ كتابی كه در زمان انتشار خود، اروپا را تقریبا به هم ریخت، تقریبا تمام آدمهای كتابخوان آن زمان، فقط ورتر میخواندند و باز هم میخواندند. جوانهای آن عصر، شیفته و مفتون اثر بودند، ناپلئون بناپارت كه در آن زمان افسری جویای نام بود، كتاب را حداقل هفت بار خواند، حتی در لشكركشی به مصر هم كتاب را به همراه خود برد تا باز هم آن را بخواند. گوته، وقتی دیگر پیر شده بود، بیشتر نظریات جوانی و كارهایی كه در «طوفان و طغیان» كرده بودند را رد میكرد، دیگر به اوج رسیده بود و كلاسیكها را ستایش میكرد؛ اما هنوز، بعد از «فاوست»، همین اثر خود را واقعا دوست میداشت.
نامههای عاشقانه یك رویابین ورتر نامه مینویسد؛ به دوستهایش، به خانواده و به لوته، معشوق گرانمایه دست نیافتنیاش. گوته طوری نوشته كه انگار این نامهها را یافته و آنها را مرتب كرده و به بازار كتاب فرستاده است تا خواننده از خواندن چنین متون ارزشمندی، بینصیب نماند. ورتر نامههایش را از اتفاقات روزمره آغاز میكند؛ از ویلایی كه در آن اقامت گزیده و به خواندن كتابهای كلاسیك (مخصوصا هومر) نقاشی و نوشتن و قدم زدن و تحسین طبیعت و زندگی و. . . مشغول است: زندگی عادی یك جوان نسبتا متمول كه البته متعلق به طبقه اشراف نیست. كتاب رمانتیسم خالص است: تمام جنبههای چنین مكتبی را در خود دارد؛ شیدایی و انزوای راوی، حضور ادبیات كلاسیك، تحسین بیپایان طبیعت بكر و وحشی و عشق بیمانند به كودكان، و حضور والای زنان. ورتر، یك جوان عاشقپیشه است كه انتظار خاصی از دنیا و زندگی ندارد، به یك تصویر زیبا هم راضی است و یك روز به این تصویر میرسد و مبهوت برجای میماند: لوته، دختری كه مادر خواهران و برادران كوچك خود است و عاشق پرندگان و البته نامزد جانیای به نام آلبرت. ورتر در یك نگاه عاشق میشود و عاشق میماند. كتاب اول «رنجهای ورتر جوان»، ظهور این عشق است و ناكامی: میداند كه هیچگاه به معشوق نمیرسد. و این چنین پای به كتاب دوم میگذاریم، جایی كه گوته میخواهد هنر خود را نشان مان بدهد. پریشانحالی و درماندگی بعدها كه «رنجهای ورتر جوان» اروپا را مبهوت خود ساخت، گوته تنها از یك مسئله رنج میبرد: جوانهایی كه به سبك ورتر، با شكست در عشق، به زندگی خود پایان میدادند. ورتر اینگونه بر جان تاثیر میگذاشت: خوانندهای كه در كتاب اول، مجذوب شخصیت این جوان گشته بود، در كتاب دوم، در دریای غمگین افسردگی او غرق میشد. كتاب دوم غمگین است. ورتر، میداند كه شانسی ندارد. لوته و آلبرت، با هم ازدواج خواهند كرد. از زندگی، قدم به قدم، كنار میكشد. روزی كه خبر ازدواج آن دو را میشنود، به جایی میرسد كه باید انتخاب كند، ادامه بدهد یا پایان دهد. سوال بیرحم است و ورتر خود را تسلیم میكند. نامههای كتاب دوم، با توجه به آشفتگی راوی، بریدهبریده هستند. راوی اصلی كتاب، فرد ناشناسی كه نامهها را جمعآوری كرده، گاهبهگاه به میان نامهها میآید و تعریف میكند كه اینجا چه شده است. هر چه به پایان رمان نزدیكتر میشویم، راوی بیشتر مجبور میشود خود را نشان بدهد، چه كه برای ورتر، دیگر چیزی مهم نیست. تنها سعی در به پایان بردن آخرین نامهاش به لوته را دارد، نامه را به پایان میبرد. به بهانه سفر، تمام كارهای عقبمانده را انجام میدهد. به آلبرت پیغام میدهد كه عزم سفر دارد و برای امنیت خویش، تپانچه لازم دارد. با تپانچههایی كه لوته با دست خود به خدمتكار داده، به زندگی خویش پایان میدهد.