کتاب :: نقدي بر «ازچاله به چاه»، نوشته بهمن فرزانه
نقدي بر «ازچاله به چاه»، نوشته بهمن فرزانه
30 آذر 1389
داستان كوتاه با سس ايتاليايي
در اين سالها مترجمها به سوي داستاننويسي روي آوردهاند. به نظر ميرسد كسي به شكل جدي به اين موضوع نينديشيده باشد كه چرا مترجمها اينچنين جدي سراغ روايت آمدهاند و اتفاقاً (هر چند ماجرا اتفاقي است و دقيقاً ريشه در اتصال آنها به متون اصلي داستانهاي خارجي دارد و تحت تاثير آنچه ميخوانند، مينويسند) بسيار طبيعي است كه داستانهايشان خواندني باشد و گاه از اغلب آثار داستاننويسهاي ما مدعيتر و جاهطلبانهتر. آنها به خوبي جاهاي خالي الگوهاي روايي را حس كرده و ناخودآگاه يا خودآگاه سعي در پر كردن آن فضاها دارند. اگر يكي سراغ طنز ميرود و ديگري سراغ فضاي فانتزي اتفاقي نيست. آنها به نيكي دريافتهاند كه واگويههاي غمبار و ملالآور زندگي روزمره شايد يكي از راههاي روايت اتفاقات باشد و بايد به الگوها يا اجراهاي ديگر هم فكر كرد. اينكه چرا مترجمهاي ما به داستاننويسي روي آوردهاند (يعني همان گزينه اول اين سخن) جاي درنگ دارد هم براي محققان و منتقدان و هم براي داستاننويسها، اما اينكه مترجمهاي ما در اين عرصه آيا دست پر آمدهاند يا نه، بايد مصداقي نگاه كنيم.
در مجموعه داستان «از چاله به چاه» نوشته «بهمن فرزانه» پررنگترين عنصري كه در نگاه اول به چشم ميآيد و تا پايان هم در چشم ميماند، طنز موجود در نگاه نويسنده است كه شايد گاهي به شكلي رو و آزاردهنده در قالب دخالت نويسنده در متن يا ديالوگ يك شخصيت نمودار ميشود اما جاي خالي آن در ادبيات داستاني ما حس ميشود. يعني «بهمن فرزانه» جاي نويسندهاي را پر كرده است كه بايد به مسائل اجتماعي و روابط انساني در يك زمان طولاني به بهانه ماجراهاي مختلف نقادانه و طنازانه نگاه كند. اين نگاه هر چند در نويسندههاي اصفهان ديده ميشود (كه گاه عميقاند و ماندگار) اما به شكل يك جريان درنيامده است و بهمن فرزانه در 10 داستان اين مجموعه هرگز از قواعد و اصولش تخطي نكرده است. او به شكلي اغراقآميز و پروسواس بر روابط بيمارگونه آدمها انگشت ميگذارد و از طرح و جراحي چالههاي ذهني آنها هيچ واهمهاي ندارد. بيپروا ميخواهد رفتار آدمهاي اين سالها در اين داستانها را به بوته نقد بكشد و كار خود را بدون در نظر گرفتن ملاحظات به انجام برساند. هر چند جاي نوعي نگاه ژرفتر گاه حس ميشود اما در بسياري لحظهها براي من يادآور كارهاي آلبرتو موراويا بوده كه به شكل موجز و اجراي مينيمال به طرح موقعيتها ميپردازد؛ موقعيتهاي آشناي شهري و روابط بيمارگونه شكلگرفته در بستري كه نه سنتي است نه مدرن. هر چند موراويا هم استادانه به دستاوردهاي زندگي شهري پرداخته است و دست بر مسائلي ميگذارد كه در سايه روابط بيمارگونه از دل جامعه شهري بيرون آمده و اينكه ابزار و لوازم مدرن عليه خود انسان عمل ميكنند، شايد چون انسان دوست دارد از هر چيزي ضد آن را بيرون كشيده و حتي گاه عليه خود عمل كند. «بهمن فرزانه» هم در مجموعه خود در پارهاي داستانها به شكل بسيار هوشمندانهاي به نوع روابط امروزي پرداخته و مهمتر اينكه توانسته از قول راوي اول شخص غيرهمجنس خط روايي خود را پيش ببرد. شناخت دقيق از دنياي زنانه و وسواسها و اضطرابهايشان در كنار روانكاوي درست مردها در مقابل اين مقوله جاي درنگ دارد، وقتي ميخوانيم و ميبينيم كه چطور پيوندهاي عاطفي را در خانواده به چالش ميكشد. او بيش از هر چيزي ميخواهد فكر حاكم بر ذهن پارهاي از آدمها را به چالش بكشد. بر همين مبنا داستانهاي او از دو منظر روانشناسانه و جامعهشناسانه قابل بررسي است. آدمهاي داستان او همگي در عين سادگي بسيار بيرحم و قسيالقلباند، به همديگر رحم نميكنند و از كنار هم در عين اينكه ميگذرند، نگذشته بلكه در فكر توطئهاي عليه آنها هستند. اين آدمها بيخود و بيجهت به دست و پاي هم نميپيچند. اكثرشان در پسزمينه شخصيتيشان نوعي عقده حقارت يا شكست ديده ميشود. يك اگو آسيبديده، رنجور، سرخورده يا سهلانگار و بيملاحظه در شخصيتهاي مجموعه «از چاله به چاه» ديده ميشود. اين آدمها چه ازدواج كنند و چه در خانه تنها باشند همگي در نهايت در حسرت تنهايياند يا از تنهايي رنج ميبرند و مهمتر اينكه بيشتر اين آدمها در حسرت زمان از دسترفته سوز ميكشند در حالي كه مشغول تباه كردن اكنوناند. آنها در بستر اجتماع جايي ندارند و به گوشهاي رانده ميشوند.
اگر هم رانده نشوند مشغول چوب لاي چرخ ديگران گذاشتناند. و آنچه پس از به پايان بردن اين اثر در ذهن مخاطب باقي ميماند داستان درخشان «من كيام؟ كجام» است. در اين داستان «فرزانه» فضايي سوررئال خلق كرده كه بسيار نمادين است.
شخصيت اين داستان كه فكر ميكنم هر كس بخواند تا هميشه در ذهنش ميماند مرتباً دچار آسيبديدگي در يك نيمه از تنش ميشود. اما اثر اين آسيبديدگي در نيمه ديگر تنش ظاهر ميشود. يك شخصيت دوگانه، يك نگاه طناز در كنار كاركرد شيزوفرنيك با ارائه طنزآلود از اين اثر يك داستان كوتاه ماندگار ميسازد. اين شخصيت با تمام مشكل جسمياش سراغ تنها راه ارتباطي يعني تلفن ميرود و ناگهان در پايانبندي ميبينيم جهاني كه او در آن زندگي ميكند هم دوگانه است؛ همه چيز در جهت متلاشي شدن و دو نيمه شدن است و نوعي نگرش اپوكاليپتيك هم در پايان اثر به ما القا ميشود. اما نگاه شوخطبعانه «بهمن فرزانه» از تلخي جانكاه سرنوشت اين آدم كاسته و بيشتر ما را به نگاهي نقادانه نسبت به خود و ديگران واميدارد. همان من آسيبخورده (كه نميدانيم و لازم هم هست بدانيم كه چرا آسيب ديده) در اين داستان ديده ميشود و همان هراس از تنهايي هم قابل ردگيري است. نوعي تضاد ميان پناه بردن به تنهايي و فرار از آن توامان ديده ميشود. اگر مترجمهاي ما باز هم داستان بنويسند فكر ميكنم اهالي قلم را به تعجب واميدارند و تكانههايي به ذهنها داده ميشود كه واگويه مكرر يك روزمرگي شايد يكي از امكانهاي روايت باشد اما قصه به همين جا ختم نميشود. اين رگها به خون تازهاي نياز دارند كه شايد همين حالا هم در جريان است.