کتاب :: درباره رمان «دن كاسمورو» نوشته ماشادو دآسيس
درباره رمان «دن كاسمورو» نوشته ماشادو دآسيس
16 آذر 1389
جايگاه راوي در ادبيات همواره از اهميت بسزايي برخوردار بوده است. راوي هميشه يا آن كسي است كه همه چيزي را تحت سيطره خود دارد و به اصطلاح «ميداند» يا همان راوي همه چيزدان. اما با آغاز قرن بيستم و ظهور مدرنيته همان طور كه لوكاچ نيز توضيح ميدهد، راوي اول شخص و سوبژكتيويسم در ادبيات متولد شد؛ فرد
الينه شدهاي كه محصول مدرنيته و تمدن نو بود، اكنون تمام جهان را از ديد خود قرائت ميكرد. همان سوژه خودبنياد پسادكارتي. پس از مرگ/ سكوت در عصر مدرن و پاره شدن بند اتصال سوژه با آسمان، انتقال در مفهوم نگاه تقريباً در تمام هنرها روي داد.
اين بار ما ديگر ابژههاي نگاه پروردگار نبوديم، بلكه اين ما بوديم كه نگاه ميكرديم. (نقاشيهاي تخت و بدون عمق ميدان دوران قرون وسطي، خود نشاندهنده ابژه نگاه بودن ما بود و در مقابل تولد پرسپكتيو در نقاشيهاي دوران رنسانس نشاندهنده تغيير زاويه ديد از آسمان به زمين بود.)
پس در ادبيات اين راوي زميني عصر مدرن ديگر آن كاملبودگي و بيخطايي روايات سومشخصگونه را نداشت. راوي اول شخص جهان مدرن به معناي دقيق كلمه ناقص بود. او تقريباً مرز ميان واقعيت و خيال را مخدوش ميكرد (آموزههاي فرويد و روانكاوي را به خوبي ميتوان در اين سبك ادبي مشاهده كرد؛ چيزي كه اوجش را در سوررئاليسم ميبينيم) و خواننده را همراه خود به جهان اضطرابها، تشويشها، دروغها و نابسندگيهايش ميبرد. از اين رو برخلاف ديدگاه لوكاچ اين جهان تكهپاره و مخدوش نويسندگاني چون جويس، ويرجينيا وولف، مارسل پروست و... سويههاي راديكالتري از جهان يكدست و كاذب و توپر رئاليسم سوسياليستي دارد.
اما مفهوم ديگري كه در اين سبك ادبي خود را نشان داد، «راوي غيرقابل اعتماد» بود. ديگر راوي آن گفتار قابل اعتمادي نبود كه بتوان تمام و كمال به او دل بست بلكه ميتوانست به ما دروغ بگويد، ما را سر كار بگذارد، و اساساً ذهن ما را گمراه كند. به همين جهت رمان «دن كاسمورو» ماشادو دآسيس به طور گستردهاي در فرم و ساختار ريشههايش كاملاً در ادبيات غربي است.
ماشادو دآسيس از اين منظر كاملاً قابل توجه است. او نويسندهاي است كه برخلاف مكتب رايج آن زمان (قرن 19) در برزيل و امريكاي لاتين كه رمانتيسيسم بود، علاقه خود را در نوشتههايش به نويسندگان ضدرئاليستي چون لارنس استرن نشان داد. به عبارتي ديگر ماشادو دآسيس در واقع ضدرئاليستي در دل رئاليسم اروپايي بود. بنابر اين ارتباط چيزي كه بعدها تحت عنوان «رئاليسم جادويي» در امريكاي لاتين رواج يافت، با نويسندگاني چون ماشادو دآسيس پيچيدهتر از اين است. اما در عين حال با بررسي اين دوره از ادبيات امريكاي لاتين ميتوان به خوبي به اين نكته دست يافت كه تمام جريانها و سبكهاي ادبي اين دوره امريكاي لاتين به شدت تحت تاثير جريانهاي ادبي اروپايي بوده است. حتي ماشادو دآسيس كه در نقد مشهورش بر رمان «پسرعمو باسيليو» آن را به دليل تقليد بردهوار از ناتوراليسم اميل زولايي مورد حمله قرار داده بود، خود از اين قاعده مستثني نيست.
اما مخالفتهاي ماشادو دآسيس با جريانهاي ادبي وقت امريكاي لاتين باعث شد سبك خاص خود را پيريزي كند؛ سبكي كه به نوعي رئاليسم روانكاوانه نزديك بود و در عين حال حاوي طنز و استعارههاي فولكلور برزيلي بود كه در كنار متزلزل شدن روايت و جايگاه راوي به نوعي زمينه را براي ظهور رئاليسم جادويي آماده كرد. از طرفي ماشادو دآسيس در رمان «دن كاسمورو» به خوبي يك مدرنيسم ادبي را در فرم و ساختار رمان خلق ميكند كه در توضيح اين مدرنيسم فرمال ميتوان به سه نكته اشاره كرد:
1- عدم قطعيت و سوبژكتيويسم ادبي
2- فرم خودبازتابنده و خودانعكاسي اثر
3- رمان از 143 فصل تشكيل شده است، اما هر فصل تقريباً استقلال ساختاري خودش را داراست و اگر جور ديگري اين رمان را قرائت كنيم، ميتوانيم بگوييم مجموعه داستاني است مشتمل بر 143 داستان كوتاه. از اين جهت رمان هم به علت بازنمايي ذهن بيمار دن كاسمورو كه اصل عدم قطعيت در اثر را به اوج خود ميرساند (كه از ويژگيهاي ساختاري درام مدرن است) و هم به علت خودبازتابندگياش اثري كاملاً مدرن است به طوري كه در فصول اول راوي اشاره ميكند كه نوشتهها در اصل بازتاب ذهن او و خاطرات تكهپارهاش است. (گويي در نگاهي بنياميني خاطره را بايد با نوشتن رستگار كرد). او درباره عنوان كتاب دليل نوشتن، خستگي خواننده از نوشتههايش و... با ما بحث ميكند. روايتش دائماً رفت و برگشتي است بين جهان واقعيت و خيال با زباني طنزآلود (و به همين جهت پرتنش) و همين باعث ميشود از درگير شدن كامل خواننده در اثر جلوگيري شود.
«اي خواننده، سرت را تكان بده، هر قيافه ناباوري كه ميخواهي بگير. كتاب را پرت كن دور، البته اگر تا حالا از فرط بيحوصلگي نكرده باشي، آخر همه چيز امكانش هست. اما اگر اين كار را نكردهاي و فقط همين الان به اين صرافت افتادهاي، حتم دارم كه كتاب را برميداري و همين صفحه را باز ميكني بيآنكه باور داشته باشي نويسنده راست ميگويد. اما از اين راستتر نميشود.» (دن كاسمورو، ص 131)