صفحه اول موضوعات ناشران نويسندگان راهنماي خريد چاپ کتاب
  •  انتقادات و پيشنهادات
  • اي باغ پر سخاوت انديشه هاي ناب .... پنهان به برگ برگ تو اعجاز آفتاب .... جان من و تو هرگز ، از هم جدا مباد .... اي خوب جاودانه ، اي دوست ، اي كتاب .... فريدون مشيري
    5 ارديبهشت 1403
    اخبار کتاب
    تبليغات
    اشتراک خبرنامه
    اشتراک قطع اشتراک
    نگاهی کوتاه به کتابهای منتشره
    عضويت در فروشگاه
      نام کاربري:
      کلمه عبور:
      کد امنيتي:کد امنيتي
      کد عبور:
    براي خريد بايد عضو باشيد. ثبت نام کنيد
    رمز را فراموش کرده ايد؟
    انتشارات ميثم تمار
    انتشارات پرتو خورشيد
    انتشارات آوای سورنا
    انتشارات نسل آفتاب
    بازديد کنندگان
    امروز: 9636
    ديروز: 13685
    جمع کل: 29441141
    سفارش تلفني كتاب    09121725800    (021)66977964 - 7   [دیگر شهرها] 

    کتاب :: يادداشتي بررمان «دختر بخت» اثر «ايزابل آلنده»
    يادداشتي بررمان «دختر بخت» اثر «ايزابل آلنده»

    دختر بختجست‌وجويي عاشقانه كه به يافتن خود مي‌انجامد

    14 شهريور 1387 
    ایزابل آلنده(۱۹۴۲-)، روزنامه نگار و یكی از مشهورترین نویسندگان آمریكای لاتین است كه كتاب‌هایی در سبك ریالیسم جادویی دارد. اكثر رمان‌های وی تاكنون به فارسی ترجمه شده‌اند.رمان«دختر بخت» اين نويسنده را اسدالله امرايي به فارسي برگردانده است._
    ايزابل آلنده ،نویسنده و روزنامه نگار شیلیایی، خالق شاهكار خانه اشباح، داستان های اوالونا و... است.
    آثار او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده اند.او  از زمان انتشار اولین كتابش به نام خانه اشباح در سال 1982در اسپانیا، توانست شهرت بین المللی كسب كند.
     ایزابل آلنده در سال 1942 میلادی در پرو به دنیا آمد و  موفق به دریافت دكترای افتخاری از كالج بیتز، كالج دومینیكن ، دانشگاه دولتی نیویورك و كالج كلمبیا شد. اكنون با همسر دومش ، ویلی ، در شهر مارین كانتی كالیفرنیا زندگی می كند. ایزابل پس از كودتای شیلی، به ونزوئلا رفت.

    مروري بر وقايع رمان 

    «اليزا سامرس» دختري است نوجوان و زيبا كه متكي برهوش و حافظه‌اي نيرومند به لطف خوش‌بيني و صفاي باطن، زودهنگام و از سرناگزيري، شخصيت بارز و در نهان برجسته خود را به محك تجربه‌هاي غالباً گرانسنگ از عشق، پايداري در حفظ ظرفيت‌ها و عواطف شريف انساني و رويارويي با مرگ، حادثه‌هاي تلخ و ناگواري‌هاي شكست و نوميدي مي‌زند، دلبسته به مهر جواني فقير و بي نشان، اما خوش سيما و جسور و سرسخت به نام «خواكين آنديتا» خواسته و نا خواسته، در عرصه‌هاي مبارزه‌اي دشوار و چند سويه كه توان و قابليت‌هاي عميقاً انساني و تمام عيار را طلب مي‌كند، به درون نوعي زندگي شگفت و سرشار از تناقض‌هاي ضد انساني پرتاب مي‌شود؛ او، در واقع باوجود لطافت ذهن و شاعرانگي كمياب روحي و به رغم ظرافت و شكنندگي به شدت آسيب‌پذير جسمي، با عزم و اراده‌اي برگشت ناپذير گام به شبكه‌اي از راه‌ها و كوره راه‌هاي دشوار و سرشار از تهديد‌هاي آشكار و پنهان شر و بدي‌هاي موقعيت مرگبار، مي‌گذارد. اليزا، هنگام زاده شدن، درون يك جعبه صابون، در هواي سردصبح يكي از روزهاي آخر‌هاي تابستان بندر «والپارسو» ي شيلي، توسط مادري كه هرگز به درستي شناخته نمي‌شود، بر سر راه گذاشته شده است. دستي پنهان پيكر بي پناه و معصوم او را در پشت در «شركت واردات و صادرات بريتانيا با مسؤليت محدود» قرار مي‌دهد.

     آن ساختمان در واقع يكي از بناهاي انگليسي است؛ مكاني نيمه اشرافي كه به يك خانواده مهاجر بريتانيايي تعلق دارد؛ خانواده ثروتمند انگليسي محدود به وجود زني يا پير دختري است به نام «رز سامرس» و دو برادرش، «جرمي» بازرگان و «جان سامرس» ناخدا و دريانورد.

     در آن صبح سرد مارس سال هزار و هشتصد و سي و دو، «ماما فريتسا» كه زني است سرخپوست و خدمتكار و آشپز خانواده انگليسي به حساب مي‌آيد، نوزاد را پشت در خانه پيدا مي‌كند و رز سامرس او را مي‌پسندد و تحت حمايت و سرپرستي خود قرار مي‌دهد و برآن طفل به اصطلاح سرراهي، نام «اليزا سامرس» مي‌گذارد. بعدها وقتي كه اليزا به لطف شامه بسيار قوي و غير عادي خود بوي صابون را به خاطر مي‌آورد، ميس رز به او مي‌گويد: «تو هم مثل ما خون انگليسي داري. خداوند تو را براي من فرستاد تا با اصول مذهب پروتستان و زبان انگليسي باربيايي». اما «ماما فريتسا» مي‌گويد: «تو موي سرخپوستي داري، درست مثل من. وقتي پيدايت كرديم كاكلت به طلايي مي‌زد. اگر موهايت به سياهي حالا بود، همين ميس رز و برادرش جرمي تو را با همان جعبه صابوني كه داخلش بودي، مي‌انداختند توي سطل آشغال!» و اليزا قلباً حرف آن زن سرخپوست را مي‌پذيرد. بعد، وقتي به نوجواني قدم مي‌گذارد، برخلاف نوع تربيت و آموزش‌هاي سختگيرانه ميس رز و جرمي سامرس، به جواني رنگ پريده و خوش چهره ـ خواكين آنديتا ـ كه در دستگاه تجاري جرمي شغل حقيري دارد، دل مي‌سپارد؛ اليزا، در شوريدگي، قصد مي‌كند براي پيدا كردن خواكين كه با شايع شدن خبر كشف طلا در كاليفرنيا، به آمريكا رفته و قول داده است سريعاً پولدار شود و برگردد، اما بازنگشته و حتي نامه‌اي براي او نفرستاده، پنهاني و به صورت قاچاقي به آمريكا برود. او براي سفر از يك مرد چيني كه در واقع طبيبي است خردمند و جوان، كمك مي‌گيرد. طبيب بدون خواست و اراده خود توسط جان سامرس دريانورد و ناخدا، از هنگ‌كنگ ربوده شده و حالا سر از بندر والپاسو درآورده و آشپز يك كشتي عازم كاليفرنيا است. اليزا، با پوشيدن لباس‌هاي مردانه، تحت حمايت مرد چيني كه «تائوچي ين» نام دارد، قرار مي‌گيرد و پس از تحمل درد و عذابي سخت، به سان فرانسيسكو مي‌رسد. 

    تائوچي ين كه خود كوله باري از رنجها و دردهاي ناشي از بلاخوردگي كشورش، چين را پس از شكست در جنگ ترياك، بردوش دارد و اندوه سنگين مرگ همسرش «لين» هميشه آزارش مي‌دهد، هنگام سفر با بهره‌گيري از دانش طبابت سنتي چين، اليزا را از مرگ نجات داده است. او واليزا، مدت‌ها با هم در گوشه و كنار ساحل سان فرانسيسكو كار مي‌كنند و روز گار خود را مي‌گذرانند. دوستي و عواطفي پر صفا، مرد چيني را با اليزا كه براي مصون ماندن از تعرض طلاجويان بي اخلاق، هميشه با لباس‌هاي مردانه و در هيأت يك پسر نوجوان، خود را برادر تائوچي ين جا انداخته، مربوط ساخته است.اما اليزا براي يافتن ردپايي از خواكين آنديتا، تائوچي را ترك مي‌كند و مدت دو سال تمام، همه دشت و دره‌ها و كوه هاي كاليفرنيا را در مي‌نوردد. او مرتباً براي تائوچي ين نامه مي‌نويسد و شرح احوال مي‌دهد. پس از دوسال و بعداز نااميد شدن از پيدا كردن خواكين‌ـ كه حالا با نام «خواكين مورتيا» سردسته عده‌اي راهزن و آدمكش شده‌ـ به ساحل خليج سانفرانسيسكو بر مي‌گردد. بالاخره تائوچي ين را بار ديگر مي‌بيند و آن دو در مي‌يابند كه با عشقي ناگفته و هرگز برزبان نيامده، به هم دل بسته‌اند. تائوچي ين خردمند كه به شغل طبابت در محله چيني‌ها بازگشته است، از اليزا خواستگاري مي‌كند و در همان موقعيت، خبر كشته شدن خواكين در روزنامه‌ها چاپ مي‌شود و اليزا با ديدن سربريده خواكين كه ـ در ظرفي شيشه‌اي و مملو از جين‌ـ به معرض تماشاي عمومي گذاشته شده، به بيهودگي جست‌وجوهاي طولاني‌اش وقوف مي‌يابد و در جمله‌اي كوتاه، به تائوچي ين خردمند مي‌گويد: «راحت شدم!» 

    ساختي ساده و نگاهي ژرف‌كاو و تمام عيار
     

    با درنگ بر ساخت نسبتاً ساده و سر راست، «دختر بخت» اليزابل آلنده، شايد برداشتمان اين باشد كه با يك رمان يك لايه و متكي بر جذابيت‌هاي كهنه و به اصطلاح «يك بار مصرف» حادثه و تعليق درگير شده‌ايم. اما در نگاهي دوباره و عميق‌تر و با رجوع به محور اصلي رمان، در خواهيم يافت كه اين اثر «اليزابل آلنده» ـ همچون اغلب آثار اوـ به رغم سادگي و شفافيت ظاهراً سهل‌گيرانه در ساخت و كاربرد زبان وزاويه ديد، داستاني يك لايه و تك ساحتي نيست، بلكه رماني است در نوع خود بديع و چند بعدي كه نشان از عمق نگاه ژرف كاو وتجربه‌هاي زيستي و ذهني و عيني يك داستان نويسي كامل عيار دارد.
     «دختربخت» بر محور مضمون ديرين و دير پاي «عشق» و با گزينش چند موضوع تازه و برآمده از كشمكش انسان با خود، با موقعيت و باديگر آدميان، يك مضمون قديم اما كهنه نشدني و از ياد نرفتني را، در تاروپودي برهم پيچيده و در هم تنيده از موضوع‌هاي ريشه گرفته در خصلت‌ها و خصوصيات آدم‌ها و بربستر موقعيت‌هايي گوناگون، به نرمي و بدون ناهمواري‌هاي ساختاري، شكل مي‌گيرد. اين رمان در واقع با بهره گيري هوشمندانه از شگرد هميشه ياري دهنده «برائت استهلال»، آغاز مي‌شود و به همين دليل از نخستين بندها صفحات، ذهن و دريافت ذهني خواننده و مخاطب را، پيشاپيش برمفهوم مركزي و مقصود اصلي و نهايي متمركز مي‌سازد.
    اين نكته به اختصار گفتني و يادآوردني است كه «برائت استهلال» در برخورد و برداشت صرف لغوي به معناي برتري بر اقران با بلند كردن آواز است. به عبارت كامل‌تر، برائت استهلال يعني بلند و رسا رها كردن آواز يا جست وجوي هلال است و در اصطلاح ادبي، برائت استهلال عبارت از اين است كه در ديباچه كتاب يا آغاز نامه يا مطلع قصيده، الفاظي متناسب بياورند كه بر مقصود اصلي و محوري، بر غايت نهايي كتاب يا نامه يا قصيده و غيره، دلالت كند و ذهن خواننده يا شنونده از اين طريق، به گونه‌اي نه چندان آشكار و بسيار صريح و مستقيم، پيشاپيش با آن مقصود و غايت آشنايي به هم برساند و با تمركز بيشتر، و بدون درنگ و سرگرداني براي به اصطلاح، جستن «باجه اطلاعات»، به سوي مقصود و نيت اصلي و اساسي و محوري اثر و نوشته راه پيدا كند. بر اين پايه، در مي‌يابيم كه به معناي امروزي «برائت استهلال»، رمان دختر بخت شروع بسيار سنجيده و روشني دارد و نويسنده با پختگي و درايت هنرمندانه، در فصل اول، از بخش اول، با آوردن نمره‌هاي فاصله دو مقطع زماني ـ يعني با كاربرد ساده‌ترين نشانه‌ها: ۱۸۴۸ـ۱۸۴۳ ـ و نوشتن نام «اليزا»، دقيقاً كل جوهره ساختي و محتوايي متمركز داستان را با اشارتي به مقصود نهايي، در پيش زمينه گيراي رمان، برجسته مي‌سازد. 

    حركت به سوي معنايي رازآلود و رفيع
     

    هر آدميزادي با ويژگي‌هاي منحصر به فرد به دنيا مي‌آيد؛ اليزا سامرس هم از همان اول زندگي متوجه شد كه دو ويژگي بارز دارد:
    حس بويايي نيرومند و حافظه قوي. از اولي براي امرارمعاش استفاده مي‌كرد و از دومي براي يادآوري و مرور عمري كه گذرانده بودـ حالا اگر مو به مو و راستاراست نبود، دست كم روشنايي شهود شاعرانه طالع بين‌ها را كه داشت‌ـ چيزهايي كه فراموش مي‌كنيم شايد هرگز اتفاق نيفتاده باشند، اما او خاطرات زيادي داشت، چه واقعي، چه خيالي؛ و اين به دوبار زندگي كردن مي‌مانست. به دوست معتمد و يكرنگ و همراه خود «تائوچي ين» مي‌گفت كه حافظه‌اش به بار كشتي شبيه است؛ يك كشتي پر از جعبه و بشكه و كيسه‌هايي كه سرشار از خاطرات اوست. وقت بيداري، پيداكردن چيزي مشخص در آن بازار آشفته و درهم ريخته، مشكل بود، ولي به وقت خواب مي‌توانست هرچيز را كه مي‌خواهد پيدا كند، درست همانطوري كه ماما فريتسيا در طول شب‌هاي آرام و دوران كودكي او به گوشش مي‌خواند، همان وقتي كه واقعيت به مركب رنگ پريده‌اي مانند بود. وارد كوي رؤياهايش مي‌شد و در طول راه‌هاي آشنا قدم مي‌زد و با دقت تمام برمي گشت مبادا كه بلور نازك تخيلاتش در برخورد با روشنايي تند، تَرك بردارد. در آن بازآفريني وقايع رفته، چنان باريك مي‌شد و چندان مهارت يافته بود كه مي‌توانست ميس رز را ببيند كه روي جعبه صابون مارسي، يعني اولين گهواره او خم شده بود؛ با مختصري تأمل بر اين مشكل و ساخت گزيده آغاز زمان «دختربخت»، نويسنده‌ـ ضمن حفظ كل گسترده داستان در نظرگاه شخصيت اصلي و محوري رمان، يعني اليزا سامرس‌ـ به غايت مقصود و هدف اصلي و اساسي گسترش روايت بلندي كه سرشار از سايه روشن است و بازتاب دهنده طيفي نهايتاً شفاف از تمامي رنگ‌هاي زنده و مرده است، اشارتي صريح و بسيار ظريف دارد. اين نكته مهم و حياتي در خلق رمان، وقتي اهميت واقعي، هنري و زيبايي شناختي خود را به رخ مي‌كشد كه با ادامه داستان و گشوده شدن كلاف درهم پيچيده روايت، سريعاً درمي‌يابيم كه اليزا، نه فقط شخصيت اصلي رمان «دختربخت» كه روح مشعشع كل داستان است.
    اين اليزا است كه نگاهش بر هرچيز و بر هر شيء وضوح و روشنايي حيات مي‌بخشد. شخصيت شگفت او‌ـ به رغم شهامت و جسارتي ذاتي و درون زا كه براي پذيرش بسيار آسان مرگ در هر آن و هر لحظه دارد ـ به گونه‌اي لطيف و دروني و انگار ازلي و ابدي ـ رو به سوي مجموع پرتضاد زندگي دارد. چه سرشت نمونه واري از يك زن ـ يك دختر پرطراوت ساده و نوجوان و در عين حال يك بانوي كامل و تمام عيار ـ در جثه ظريف و به شدت آسيب پذير او نهفته است، كه به ضرورت و اقتضاي طبيعت، نرم و خموش سربرمي آورد، شعله مي‌كشد و مي‌شكوفد. اين نمونه مثال زدني از «پريچه» در يك برهه زماني حدوداً چهارساله ـ ضمن پرداخت تاوان يك خطاي مظلومانه تا حد تحمل عذابي اليم و بوييدن رايحه غريب مرگ‌ـ به درون هزار توي سراسر ابهام و خطر مي‌گريزد، تا در تفسيري نشانه شناختي، با سادگي و پرهيزي زاهدانه از هر گناه و پلشتي به نمادي فروتن و دل‌انگيز از زنانگي مطهر و ناب تبديل شود و اگر قرار باشد در چشم انداز تأويل به داستان زندگي او نگاه كنيم، موجاموج گرما روشنايي رمزآميز حيات پاكيزه انساني و رستگاري بي هياهوي عاشقان پاكباز را در ماهيت هر نَفَس او باور مي‌كنيم. اين اوست، يك دختر بي پناه سرراهي كه وقتي صادقانه در محضر عشق دل مي‌بازد، تا پاي جان پايمردي مي‌ورزد. جست‌وجوي طولاني و رنجبار او به دنبال مردي به ظاهر گم شده، از قالب معناي محدود و متعارف عاشقانه‌هاي ارزان و آسان در مي‌گذرد و با گسترش به سوي افق‌هاي معنايي دور و دورشونده، به يك معناي رفيع و رازآلود و عظيم تبديل مي‌شود. اما شگفتا كه تلاش و تكاپوي او ـ در متن ساختار و محتواي يك رمان بي ادعا ـ نه وقفه مي‌پذيرد و نه‌ـ مثلاًـ با دستاويز قراردادن سرخوردگي و نوميدي، با تمهيدات كم و بيش مبتذل، به سوي هدف يا هدفهايي دم دست كمانه مي‌كند؛ او، بيش از آنكه با دريافتي ملموس به اين يقين برسد كه جست وجوي چهار، پنج ساله‌اش بيهوده و باطل بوده، انگار با شهودي قلبي به اين نتيجه مي‌رسد كه دلبندانش مردي كه جسور مي‌نموده و با جسارت و درايتي ناياب، در جغرافيايي پلشت از آز و ستم سلسله‌اي از آدميان آدمخوار، دم از دموكراسي و عدالت انساني مي‌زده ـ اگر هم راهزن و آدمكش نشده باشد، صرف رها كردن ساده‌ترين تعهد بشري و حرمت شكني عشق، او را به تبهكاري حقير، تنزيل شأن داده است. درحقيقت، اين «تائوچي ين» چيني است كه شايستگي دارد تا خردمندي حكيمانه و تغزل بي ريا را در آستان اين «بانو»ي زمين نثار كند. پس بيهوده نخواهد بود اگر در تحليل و بازشناسي «دختربخت»، وجود شخصيت اصلي ديگري را به نام مردي اهل خلوت شعر، مراقبه عاشقانه و شعور خردمندانه، يعني با نام «تائوچي ين» به درخششي سزاوار حضوري مقتدر، بازيابيم.
    ایبنا
    درخواست کتاب راهنماي خريد سبد خريد چاپ صفحه چاپ صفحه ارسال به دوست ارسال به دوست
    جستجو
  •  درخواست کتاب
  • ویلای تابستانی


    جنگ كه تمام شد بیدارم كن


    گنج قلعه ی متروك


    كتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز (دو جلدی )


    هنر آشپزی (دو جلدی )


    دل نوشته ها 1


    If you have problem to read Farsi words, please click on View >Encoding> Unicode-utf-8

    كليه حقوق محفوظ است، استفاده از مطالب با ذكر منبع بلامانع است  

    Email: info@sababook.com 

     

    طراحي و اجرا توسط: رسانه پرداز عصر جدید


    تبلیغات متنی: فروشگاه کتاب :: دانلود رایگان :: فروشگاه کارتون :: انتشارات کتاب
    خدمات اینترنتی: دامین ( domainهاستینگ ( hostingطراحی وب سایت ( websiteتجارت الکترونیک
    هفته نامه گویه :: فروشگاه اینترنت :: جامعه مجازی :: موسسه عدل :: خرید اینترنتی سریال :: کتاب :: موتور جستجو :: فال حافظ
    اخبار خانواده: آشپزی، تغذیه، بهداشت و سلامت، روانشناسی، سرگرمی، دکوراسیون، کودک، حوادث، محیط زیست، هنر، تلویزیون و سینما، فناوری، مشاوره حقوقی، کتاب
    اخبار ورزشی: اخبار ورزش فوتبال، والیبال، بوکس، کاراته، ایروبیک، جودو، پینگ پنگ، تیراندازی، هندبال، ووشو، کبدی، اسکیت، پرورش اندام، بدمینتون، تنیس روی میز، اسکی